چارلی چاپلین

چارلی چاپلین می گوید آموخته ام که


با پول مي شود :


خانه خريد ولي آشيانه نه،

رختخواب خريد ولي خواب نه،

ساعت خريد ولي زمان نه،

مي توان مقام خريد ولي احترام نه،

مي توان کتاب خريد ولي دانش نه،

دارو خريد ولي سلامتي نه،

خانه خريد ولي زندگي نه و بالاخره ،

مي توان قلب خريد، ولي عشق را نه.

ناب

گاهی گمان نمیکنی ولی میشود ، گاهی نمی شود که نمی شود! گاهی هزار دوره دعا بی اجابتست! گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود! گاهی گدای گدایی و بخت یار نیست! گاهی تمام شهر گدای تو می شود! * دکتر علی شریعتی *

تست روانشناسی:الگوی زندگی شما کیست؟

الگوي زندگی تو كيست؟ تحقیقات اخیر برخی دانشمندان حاکی از اونه که مغز انسان از روابط ریاضی برای ذخیره ی علایق و احساسات استفاده می کنه! بدون نگاه کردن به جوابها این تست رو انجام بده.
۱- یه عدد از ۱ تا ۹ انتخاب کن.
۲- اون رو در عدد ۳ ضرب کن.
۳- حاصل رو بعلاوه ۳ کن.
۴- دوباره حاصل رو در ۳ ضرب کن.
۵- یه عدد ۲ یا ۳ رقمی بدست می آوری.
۶- ارقام عدد خودتو رو با هم جمع کن (مثلا اگر عددت۵۲ است ۵ رو با ۲جمع کن) .
. . . .
.
. . . . . .
.
. . . . . .
.
. . . . . .
.
. . . . . .
.
. . . . . .
.
. . . . . .
.
. . . . . .
.
. . . . . .
.
. . . . . .
.
. . .. .
. حالا با توجه به عدد بدست اومده و لیست زیر ، ببین الگوی تو تو زندگیت کیه ؟!
۱- انیشتین
۲- نلسون ماندلا
۳- لری پیج
۴- سقراط
۵- استیو جابز
۶- بیل گیتس
۷- گاندی
۸- دالایی لاما
۹- میر غضنفرخان غازقولنگ اصل بیکار
۱۰- ابن سینا
. . .میدونم، می دونم چه حالی داری ...
این شخص یه تأثیر خاصی روی مردم داره ...
یه روز هم تو می تونی مثل اون بشی ...
باور کن!
. . .. .. .. .. .. .. راستی
اینقدر عددهای متفاوت رو هی امتحان نکن
باهاش کنار بیا
ظاهراً ایشون الگوی زندگی شماست
 

دل

 

دل استــ دیگر

خستــه میشود,,,

بیــ حوصله میشــود,,,

از روزگار از آدمـــــــها از خــودشـــــ از این قابــها

از اثباتــ از تـــــوضیــح

از کلماتــــی که رابـــطه ها را به گند میکشـــد,,,,

از اینـــ همه مهربانیــ كردن و نا مهربانی دیدنــ

از ســـــــــــــنگ صبور بودن و آخــــــــــــر هم مُهر ســـــنگ بودن خوردنـــــــ

از زهــــــر حرفـــ هایی

که تــــــا آخر عمـــــــر آدم را مـــــــی آزارد.....

جور دیگر باید دید؟؟؟؟؟

 

 شعری نگفته ام که بنویسم تا بگویی , وای چه زیباست

 تنها چند خط گریسته ام

میان دفتری که سالهاست لذت خودکاری را به خویش ندیده است:

 من نمیدانم چرا سهراب گفت:

"چشمها را باید شست جور دیگر باید دید"

من همه چیز را همانگونه که هست می بینم

 آیا آن کودکی را که دراز کردست دست

و یا آ ن گل که ز بی مهری دهر پژمردست

و یا آن کس که از تنهایی به نوشتن ترانه دل بست

جور دیگر دیدنش انصاف هست؟

 

 

چگونگی انقراض نسل ایرانی(خنده)

 

بعد از اجرای موفقیت آمیز طرح تفکیک جنسیتی در سراسر اماکن خصوصی و عمومی کشور ؛ به بررسی روند رشد و نمو یک کودک (پسر) از مهد کودک تا پیری میپردازیم :

اسم کودک را جواد در نظر میگیریم که همراه با همکلاسی خود به نام رضا در حال برگشت از مهد کودک است.

1) در مسیر برگشت از مهد کودک :

لضا لضا (همان رضا ) مامانم میخواد لنج (گنج) طلا بیاره ها !

رضا : مامان چیه ؟!


2) 3 سال بعد در مسیر رفت به مدرسه داخل سرویس مدرسه

راننده رو به بچه های داخل سرویس : همه زود چشاشونو ببندن داریم از کنار یه مدرسه دخترانه رد میشیم!

جواد : رضا رضا ، دختر چیه ؟


3 ) 5 سال بعد از 3 سال ؛ زنگ تفریح ؛ مدرسه راهنمایی

رضا : جواد من دیشب از بالای پشت بوم یه چیزی تو حیاط خونه همسایه دیدم.

جواد : چی ؟

رضا : دختر ! دختر ! بالاخره دیدم

جواد : جون مادرت ؟! یالاه بگو چه شکلی هستن اینا !


4) 4 سال بعد از قبلی! سرکوچه جواد اینا

رضا : جواد چیکار داشتی گفتی زود بیا

جواد : رضا دیشب یکی به گوشیم زنگ زد.صداش خیلی عجیب غریب بود.یواشکی حرف میزد و میگفت یه دختره و از من میپرسید آیا پسرم ؟!

رضا : تو چی گفتی ؟

جواد : گفتم آره پسرم و بعدش دختره غش کرد !


5 ) 6 سال بعد ؛ دانشگاه

جواد : رضا راسته میگند پشت این دیواره پر از دختره ؟!

رضا : آره منم شنیدم.میشنوی دارن میخندن! مگه اونا هم میخندن ؟


6 ) چند سال بعد ، شب خواستگاری

جواد : ببخشید یعنی الان شما واقعا یه دخترید ؟!


7 ) چند ماه بعد ، شب ازدواج

جواد : خوب الان باید چیکار کنیم ؟!

خانم : هیچی دیگه ،خسته ایم باید بخوابیم.شما هم برو تو اتاق خودت بخواب!


8 ) خیلی سال بعد ، دوران کهولت

جواد : دیشب مادر خدا بیامرزم به خوابم اومد گفت نمیخواهید بچه بیارید ؟

خانم : از کجا بیاریم.تو جهیزیه من که بچه نبود ، تو چرا نخریدی یه دونه ؟


9) خیلی سال بعد

نسل ایرانی منقرض شد...

 

یک نفر دنبال خدا می گشت.....!

یک نفر دنبال خدا می گشت،شنیده بود که خدا آن بالاست و عمری دیده بود که دستها رو به آسمان قد می کشد. پس هر شب از پله های آسمان بالا می رفت، ابرها را کنار می زد،چادر شب آسمان را می تکاند ، ماه را بو می کرد و ستاره ها را زیر ورو. او می گفت: خدا حتما یک جایی همین جا هاست. و دنبال تخت بزرگی می گشت به نام عرش؛ که کسی بر آن تکیه زده باشد. او همه ی آسمان را گشت اما نه تختی بود و نه کسی. نه رد پایی روی ماه بود و نه نشانه ای لای ستاره ها. از آسمان دست کشید، از جست و جوی آن آبی بزرگ هم. آن وقت نگاهش به زمین زیر پایش افتاد.زمین پهناور بود و عمیق.پس جا داشت که خدا را در خود پنهان کند زمین را کند،ذره ذره و لایه لایه و هر روز فروتر رفت و فروتر خاک سرد بود و تاریک و نهایت آن جز یک سیاهی بزرگ چیز دیگری نبود. نه پایین و نه بالا، نه زمین و نه آسمان. خدا را پیدا نکرد. اما هنوز کوه ها مانده بود. دریاها و دشت ها هم. پس گشت وگشت و گشت. پشت کوه ها و قعر دریا را، وجب به وجب دشت را. زیر تک تک همه ی ریگها را. لای همه قلوه سنگ ها و قطره قطره آبها را. اما خبری نبود از خدا خبری نبود نا امید شد از هر چه گشتن بود و هر چه جست و جو؛ آن وقت نسیمی وزیدن گرفت. شاید نسیم فرشته بود که می گفت خسته نباش که خستگی مرگ است. هنوز مانده است، وسیع ترین و زیباترین و عجیب ترین سرزمین هنوز مانده است. سرزمین گمشده ای که نشانی اش روی هیچ نقشه ای نیست نسیم دور او را گشت و گفت: "اینجا مانده است، اینجا که نامش تویی" و تازه او خودش را دید، سرزمین گمشده را دید. نسیم دریچه ی کوچکی را گشود،راه ورود تنها همین بود و او پا بر دلش گذاشت و وارد شد خدا آن جا بود بر عرش تکیه زده بود و او تازه دانست عرشی که در پی اش بود، همین جاست سال ها بعد ، وقتی که او به چشم های خود برگشت، خدا همه جا بود؛ هم در آسمان هم در زمین. هم زیر ریگ های دشت و هم پشت قلوه سنگ های کوه، هم لای ستاره ها و هم روی ماه..

پس تو کجایی؟؟؟

خدایا; من تنها یک نقطه ام  ,نقطه ای خیلی کوچک از جایی دور,انقدر دور که تو مدت هاست از ان بی خبری!!!

از کودکی می دانستم که تو بزرگی,مهربانی,بخشنده ای

اما به من فهماندند که باید از تو بترسم شاید از همان لحظه بود که کمی از تو فاصله گرفتم. و من ترسیدم که تمام حرفهای دلم را به تو و به زبان مادری ام بیان کنم

مبادا خشم تو داشته هایم را نیز از من باز گیرد و این شد تعریف خدا ترس بودن در دنیای واژگانم.

 

خدایا من نقطه ای هستم بر روی کره ی زمین که دیدم چند سالی است,خواهر کوچکم دست بر مداد رنگی هایش نبرده ,چون اموزگارش اولین نقاشی او را گناه دانسته و کشیدن انسان با دست های کوچکش بر روی صفحه ی سفید تخیلاتش را نوعی بت پرستی دانسته !!  پس تو کجایی؟!!

 

خدایا من نقطه ای هستم بر روی کره زمین که هنوزم درد سنگینی کوله پشتی ام را بعد از این همه سال بردوشم حس می کنم و لحظات زجراور صف صبحگاهی مدرسه و سخنرانی ناظم,معلم پرورشی و...

اخراج دوستانم از علم و تحصیل به جرم بند کفش رنگی , لباس رنگی,ناخن هایی که از گوشت گرفته نشده بود و... از خاطرم پاک نشده !!

پس تو کجایی؟!!

 

خدایا من جایی از کره زمین زندگی می کنم که کودکان را از همان مهد از هم جدا می کنند تا دخترها و پسرها هر چه بیشتر برای هم غریبه تر و کشف نشدنی تر بمانند.  پس تو کجایی؟!!

 

خدایا من جایی از کره زمین زندگی می کنم که سعی شد حباب زخیمی روی دنیایمان گذاشته شود و ما تا ابد حس کنیم که دنیا همین است و ما خوشبخت ترینیم و بس.

اما خواسته یا ناخواسته حباب ترک خورد اما به سنگین ترین قیمت.

پس تو کجایی؟!!

 

خدایا من جایی از کره زمین زندگی می کنم که می گویند دروغ گناه است و پرچم دروغ به دست می گیرند ,مبادا جایگاهشان سست شود!

پس تو کجایی ؟!!

خدایا من جایی از کره زمین زندگی می کنم که مردمش بیشتر ثروتشان را خرج

می کنند تا خانه تو را ببینند و دیوارش را لمس کنند, غافل از این که خانه تو قلب هزاران کودک است که از گرسنگی جان می دهند و لمس دستشان لبخند توست!

پس تو کجایی؟!!

 

خدایا من جایی از کره زمین زندگی می کنم که انگار فراموش شده تو با از عظمت بنده هایت را ازاد افریدی حال خدای جدیدی امده و مردم را در بند کشیده

پس تو کجایی؟!!

 

خدایا من جایی از کره زمین زندگی می کنم که کودکی 6 ساله می گفت که می داند تورم چیز خیلی بدی است! چون مادر و پدرش دیگر همدیگر را دوست ندارند!

اخر پس تو کجایی؟!!

 

خدایا من جایی از کره زمین زندگی می کنم که کودکان به امید بزرگ شدن و پر کشیدن و رفتن از سرزمینشان پر پر می زنند و دلتنگی و غربت را به جان         می خرند تا به حق انسانی خود برسند.

پس تو کجایی؟!!

 

خدایا من جایی از کره زمین زندگی می کنم که همه دستورات تو فراموش شده و یک مادر باید قلبش مثل یک گنجشک بتپد, نکند جگر گوشه اش را به جرم چند تار مو به نا کجا اباد ببرند...!!!

پس تو کجایی؟!!

 

خدایا من جایی از کره زمین زندگی می کنم که در زندان ها استادهای فرهیخته تری پیدا می شود تا در دانشگاه ها!!

پس تو کجایی؟!!

 

خدایا من در سرزمینی زندگی می کنم که قصد دارند تاریخش ,زبانش و... را تغییر بدهند.پس تو کجایی؟!!

 

خدایا من جایی از کره زمین زندگی می کنم که شنیدم پسرک همسایه می گفت درسهایش را می خواند تا روزی دستش به دهانش برسد وگرنه می داند که

کتابهایی که می خواند همه تحریف شده اند. پس تو کجایی؟!!

 

خدایا من جایی از کره زمین زندگی می کنم که تفریح جوانانش به فیس بوک ختم

می شود و بس! 

پس تو کجایی؟!!

 

خدایا من جایی از کره زمین زندگی می کنم که حتی برای search کردن نام تو نیاز به انتی فیلتر دارم...

پس تو کجایی؟!!

 

خدایا من جایی از کره زمین زندگی می کنم که باید بقیه درد و دل هایم را سکوت کنم...

پس تو کجایی؟!!

 

خدایا, خدایا,خدایا پس تو کجایی ؟؟!!!!!

کم کم تموم میشه...

اتمام ترم  ۴

سلام همکلاسی های عزیز و خوب. بالاخره ترم سنگین و بدقلق ۴ هم با همه ی

سختی ها و خوشی ها و نا خوشی ها و درس خوندن و نخوندناش تموم

شد...........

امیدوارم که همه تمامی دروس رو با نمره ای که خودشون لیاقتشو داشتند و یا

به اندازه ی زحمتی که برای اون درس کشیدن پاس کرده باشند .

 و همچنین این ۳ ماه تابستون رو مفید بگذرونند.

چون فرصت نشد همرو از نزدیک دید و خداحافظی کرد پس:

 

 تا مهر ۹۰ بدرود.................

ثروتمند تر از بیل گیتس!

از بیل گیتس پرسیدند: از تو ثروتمند تر هم هست؟
گفت: بله فقط یک نفر.
- چه كسي؟
- سالها پیش زمانی که از اداره اخراج شدم و به تازگی اندیشه‌های خود و در حقیقت به طراحی مایکروسافت مي انديشيدم، روزي در فرودگاهی در نیویورک بودم که قبل از پرواز چشمم به نشریه ها و روزنامه ها افتاد. از تیتر یک روزنامه خیلی خوشم اومد، دست کردم توی جیبم که روزنامه رو بخرم دیدم که پول خرد ندارم. خواستم منصرف بشم که دیدم یک پسر بچه سیاه پوست روزنامه فروش وقتی این نگاه پر توجه مرا دید گفت این روزنامه مال خودت؛ بخشیدمش؛ بردار برای خودت.
گفتم: آخه من پول خرد ندارم!
گفت: برای خودت! بخشیدمش!
سه ماه بعد بر حسب تصادف توی همان فرودگاه و همان سالن پرواز داشتم. دوباره چشمم به یك مجله خورد دست کردم تو جیبم باز دیدم پول خورد ندارم باز همان بچه بهم گفت این مجله رو بردار براي خودت.
گفتم: پسرجون چند وقت پیش من اومدم یه روزنامه بهم بخشیدی تو هر کسی میاد اینجا دچار این مسئله میشه، بهش می‌بخشی؟!
پسره گفت: آره من دلم میخواد ببخشم؛ از سود خودم می‌بخشم.
به قدری این جمله پسر و این نگاه پسر تو ذهن من موند که با خودم فکر کردم خدایا این بر مبنای چه احساسی این را می‌گويد.
بعد از 19 سال زمانی که به اوج قدرت رسیدم تصمیم گرفتم این فرد رو پیدا کنم تا جبران گذشته رو بکنم. گروهي را تشکیل دادم و گفتم بروند و ببینند در فلان فرودگاه کی روزنامه میفروخته. یک ماه و نیم تحقيق کردند متوجه شدند یک فرد سیاه پوست مسلمان بوده که الان دربان یک سالن تئاتره. خلاصه دعوتش کردند اداره؛
از او پرسیدم: منو میشناسی؟
گفت: بله! جناب عالی آقای بیل گیتس معروفيد که دنیا میشناسدتون.
گفتم: سال ها قبل زمانی که تو پسر بچه بودی و روزنامه می‌فروختی دو بار چون پول خرد نداشتم به من روزنامه مجانی دادی، چرا این کار را کردی؟
گفت: طبیعی است، چون این حس و حال خودم بود.
گفتم: حالا می‌دونی چه کارت دارم؟ می‌خواهم اون محبتی که به من کردی را جبران کنم.
جوان پرسید: چطوري؟
- هر چیزی که بخواهی بهت می‌دهم.
(خود بیل‌گیتس می‌گويد این جوان وقتی صحبت می‌کرد مرتب می‌خندید)
جوان سیاه پوست گفت: هر چی بخوام بهم میدی؟
- هرچی که بخواهي!
- واقعاً هر چی بخوام؟
بیل گیتس گفت: آره هر چی بخواهی بهت میدم، من به 50 کشور آفریقایی وام داده‌ام، به اندازه تمام آن‌ها به تو می‌بخشم.
جوان گفت: آقای بیل گیتس نمیتونی جبران کنی!
گفتم: یعنی چی؟ نمی‌توانم یا نمی‌خواهم؟
گفت: مي‌خواهي اما نمی‌تونی جبران کنی.
پرسیدم: چرا نمی‌توانم جبران کنم؟
جوان سیاه پوست گفت: فرق من با تو در اینه که من در اوج نداشتنم به تو بخشیدم ولی تو در اوج داشتنت می‌خواهی به من ببخشی و این چیزی رو جبران نمی‌کنه. اصلا جبران نمی‌کنه. با این کار نمی‌تونی آروم بشی. تازه لطف شما از سر ما زیاد هم هست!
بیل گیتس می‌گويد: همواره احساس می‌کنم ثروتمندتر از من کسی نیست جز این جوان 32 ساله مسلمان سیاه پوست.

 

محاکمه...

نامت چه بود ؟
آدم

فرزند ؟
من را نه مادری است و نه پدری، بنویس اولین یتیم خلقت

محل تولد ؟
بهشت پاك

اینك محل سكونت ؟
زمین خاك

آن چیست بر گرده نهادی ؟
امانت است

قدت ؟
روزی چنان بلند كه همسایه خدا، اینك به قدر سایه بختم به روی خاك

اعضاء خانواده ؟
حوای خوب و پاك، قابیل خشمناك، هابیل زیر خاك

روز تولدت ؟
روز جمعه، به گمانم روز عشق

رنگت ؟
اینك فقط سیاه، ز شرم چنان گناه

چشمت ؟
رنگی به رنگ بارش باران، كه ببارد ز آسمان

وزنت ؟
نه آنچنان سبك كه پرم در هوای دوست ... نه آنچنان وزین كه ننشینم بر این خاك

جنست ؟
نیمی مرا ز خاك، نیمی دگر خدا

شغلت ؟
در كار كشت امیدم

شاكی تو ؟
خدا

نام وكیل ؟
آن هم خدا

جرمت ؟
یك سیب از درخت وسوسه

تنها همین ؟
همین !!!

حكمت ؟
تبعید در زمین

همدست در گناه ؟
حوای آشنا

ترسیده ای ؟
كمی

ز چه ؟
كه شوم اسیر خاك

آیا كسی به ملاقاتت آمده ؟
بلی

كه ؟
گاهی فقط خدا

داری گلایه ای ؟
دیگر گلایه نه!، ولی ...

ولی چه ؟
حكمی چنین؛ آن هم به یك گناه!؟

دلتنگ گشته ای ؟
خیلی زیاد

برای كه ؟
تنها خدا

آورده ای سند ؟
بلی

چه ؟
دو قطره اشك

داری تو ضامنی ؟
بلی

چه كسی ؟
تنها كسم خداست

در آخرین دفاع ؟

می خوانمش چنان كه اجابت كند دعا

تبریک سال 90

سلام دوستان عزیز. دوستان باحال هم دانشگاهی

دوستان با مرام  ورودی خودمون - دوستان گل کلاسمون

دوستان مهربون بازدیدکننده و دوستان ............

********

عید همتون مبارک

********

----بهار بهترین بهانه برای اغاز واغاز بهترین بهانه برای زیستن-----


......آغاز بهار بر شما مبارک.......

 

امیدوارم سال جدید(۱۳۹۰) برای همه سالی

پر از خوبی.خوشی.خاطره . موفقیت. سلامتی.سربلندی

پیشرفت.تجربه. برکت و ........(پر از چیزای خوب!!!)باشه.

انشالله........

 

((برای انسان های بزرگ هیچ بن بستی وجود ندارد))

((آنان معتقدند که یا راهی خواهند یافت یا راهی خواهند ساخت.))

ان شالله که همه ی ما جزء اون انسان های بزرگ باشیم 

و اولا در سال جدید و هم چنین در زندگی به هیچ بن بستی برخورد نکنیم و اگر هم برخورد کردیم

رفتاری شبیه انسان های بالا (انسان های بزرگ) از خود نشان دهیم. 

این عکس های زیبا هم تقدیم شما عزیزان:

 

 

 

 

و در آخر این دسته گل زیبا هم تقدیم به گلهای بازدید کننده:

امیدوارم خودتون گل باشید عمرتون نه!

موفق باشید

مهربان باش...    

-مردم اغلب بی انصافند و بی منطق و خودمحور ولی انان را ببخش...

-اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم میکنند ولی مهربان باش...

-اگر شریف و درستکار باشی فریبت میدهند ولی شریف و درستکار باش...

-نیکیهای امروزت را فراموش میکنند ولی نیکوکار باش...

-بهترینهای خود را به دنیا ببخش حتی اگر هیچگاه کافی نباشد...

-در نهایت میبینی هرانچه هست همواره بین تو و خدای توست نه میان تو ومردم...

خداحافظی!!!!!

                                منظر دل های ماست کرب و بلای حسین

                      مرغ دل ما زند پر به هوای حسین

                     یک نگه کربلا به بود از صد بهشت

                 جنت اهل دل است صحن و سرای حسین

 

سلام دوستان.قرار بود تو کلاس حرارت من و محمد با همتون خداحافظی کنیم و حلالیت بخوایم.اما از بدشانسی(!!!!)کلاس تشکیل نشد.خلاصه همه ی بچه هایی که ندیدمشون هر بدی از ما دیدین حلال کنید.انشاالله لیاقتشو داشته باشم تا نایب الزیاره ی همتون باشم.یا حق.خداحافظ

یار کجاست؟

امروز صبح مهدی رفت حج!!!

به همین سادگی

این عکس ها هم توسط پاپاراتزی های خوابگاه گرفته شده!!!

خوش بگذره

التماس دعا

چون معلوم نبود کی میره نتونست تو کلاس از بچه ها خداحافظی کنه واسه همین گفت اینترنتی حلالش کنین!!!

احتمالا 18 ام برمیگرده ولی گفت مستقیم میره خونه

ایشالله بعد از عید میبینیمش

از حاجی هم شیرینی میگیرن!!!!!!!!!!!!!؟


روز مهندس

سلام دوستان خوبم

روز مهندس بر تمامی شما عزیزان اعم از

دوستان همکلاسی .هم رشته ای .  هم دانشگاهی ......

خلاصه بر همه ی شما عزیزان مبارک باد.

امیدوارم همیشه در سایه ی حق سالم و شاداب باشید.

تست احساسات

این تست از کتاب” کوکولوژی” اثر «تاداهیاکو ناگاوو» و « ایسامو سایتو» که بازی‌های جذاب و سرگرم‌کننده خودشناسی و روان‌شناسی را دربردارد، انتخاب شده این کتاب توسط چکاد سرامی و شاهین دهقان ترجمه شده است.


کوکولوژی (kokology) ترکیب دو واژه کوکورو (kokoro) به معنای ذهن، روح و احساسات در زبان ژاپنی و لوژی (logia) به معنای شناختن و مطالعه به زبان یونانی است.
مطالب و مباحث این کتاب برای هر فردی در سنین مختلف جذاب خواهد بود و به همین دلیل یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌ها در دو کشور آمریکا و ژاپن بوده است

پرنده آبی

روزی پرنده ای آبی رنگ ناگهان از پنجره وارد اتاق شما میشود و در آنجا به دام می افتد.
چیزی در این پرنده شما را به خود جذب میکند و تصمیم میگیرید آن را نگه دارید.
اما روز بعد در عین شگفتی متوجه میشید رنگ پرنده از آبی به زرد تغییر کرده است.
این پرنده استثنایی دوباره تغییر رنگ می دهد و در صبح روز سوم به رنگ قرمز روشن در می آید و در روز چهارم سیاه رنگ است.

 

 


سوال؟
اکنون روز پنجم است، وقتی از خواب برمی خیزید این پرنده چه رنگی است؟

 


1. پرنده تغییر رنگ نمی دهد و سیاه باقی می ماند.
2. پرنده به رنگ آبی که در ابتدا داشت باز میگردد.
3. پرنده سفید می شود.
4. پرنده طلایی می شود.

 

حالا جواب تست را در ادامه مطلب مشاهده کنید..

ادامه نوشته

نظرات جمعی از دانشجویان ساکن در یک خوابگاه دانشجویی در مورد سوسک

نظرات جمعی از دانشجویان ساکن در یک خوابگاه دانشجویی در مورد سوسک :


دانشجوی حقوق : با اینکه همیشه شاهد اعمال دانشجویان است ولی هیچوقت و در هیچ دادگاهی علیه آنان شهادت نمی دهد !
دانشجوی جغرافیا
: مکان ، آب و هوا و شرایط محیطی در او تاثیری ندارد چون او همه جا هست !
دانشجوی مهندسی
: شجاعتش برایم قابل تحسین است چون ماکت هر پل یا ساختمانی را که می سازم بدون توجه به احتمال تخریب آن ، به رویش می رود و افتتاحش می کند !
دانشجوی پزشکی
: تنها موجودی است که از تیغ تشریح من هراسی ندارد و به طرفم می آید تا با فدا کردن جانش موجب پیشرفت علم پزشکی شود !
دانشجوی مدیریت
: با آن جثه کوچک ، آنچنان خانواده پر جمعیتش را مدیریت و اداره می کند که انگار مدیر بودن باید در خون هر کس باشد و درس خواندن بی فایده است !
دانشجوی زبان و ادبیات فارسی
: او هیچوقت حرفی نمی زند ولی با سکوتش هزاران حرف را به من می آموزد !
دانشجوی روانشناسی
: درون گرا ، خجالتی ، کم حرف ، یک شخصیت منحصر به فرد !
دانشجوی علوم سیاسی
: به هیچ دسته و گروهی وابسته نیست ، تک و تنها برای هدفش تلاش می کند !
دانشجوی برق
: وقتی روشنایی و خاموشی در نحوه حرکت او بی تاثیر است من را متوجه نیرویی فراتر از برق می کند !
دانشجوی کامپیوتر
: مغز کوچک او با آن همه ذخایر اطلاعاتی بسیار پیشرفته تر از فلش 32 گیگ است !
دانشجوی فیزیک هسته ای
: زندگی در خوابگاه حق مسلم اوست !
دانشجوی تربیت بدنی
: آنقدر عضلاتش نیرومند است که می تواند از دیوار راست هم بالا برود !
دانشجوی زبان شناسی
: هیچکس زبانش را نمی فهمد !
دانشجوی علوم تربیتی
: شیوه تربیتی او در تعلیم فرزندان بی شمارش برایم قابل احترام است چرا که تمام آن فرزندان بی چون و چرا ادامه دهنده راه او می باشند !
دانشجوی زمین شناسی
: کاش می توانستم به مانند او به اعماق زمین بروم و ندیدنی ها را ببینم !
دانشجوی زبان انگلیسی : It is always silent

دانشجوی تاریخ
: گذشت اعصار و قرون نتوانسته هیچ تاثیری در ظاهر و عقاید و شیوه زندگی او بگذارد !
دانشجوی فلسفه
: همیشه فلسفه وجودی او برایم سوال بوده ولی مطمئنم که درپس خلقتش هدفی والا نهفته است !
دانشجوی هنر
: هیچوقت منتظر نمی شود تا بتوانم پرتره اش را تمام کنم !
دانشجوی مکانیک
: با الهام از او توانستم خودرویی بسازم که هم در آب و خشکی حرکت کند و هم بتواند از سطوح صاف و صیقلی بالا برود!
دانشجوی آمار
: بدون شک از یک روش آماری قوی برای محاسبه تعداد فرزندانش بهره می برد !
دانشجوی اخلاق
: آنقدر با مرام و پایبند به اخلاقیات است که تا به حال نگذاشته هیچکس اشک او را ببیند حتی زمانیکه فرزندش را جلوی چشمانش له می کنند !
دانشجوی علوم ارتباطات
: تا او هست ، هیچکس تنها نیست !

افراد مختلف چگونه فیل شکار می کنند؟

افراد مختلف چگونه فیل شکار می کنند؟


ریاضی دان ها :
ریاضی دان ها به آفریقا می روند، هر موجودی که فیل نیست را کنار می گذارند و سپس یکی از آنهایی که باقی مانده است را می گیرند. البته ریاضی دان های باتجربه، ابتدا سعی می کنند تا ثابت کنند حداقل یک فیل در آفریقا وجود دارد، آنگاه به آنجا می روند.
استادان ریاضی، ابتدا ثابت می کنند که حداقل یک فیل در آفریقا وجود دارد و سپس پیدا کردن و شکار آن را به عنوان تمرین برای دانشجویان باقی می گذارند.
کامپیوتردان ها:
دانشمندان علوم کامپیوتر، شکار فیل را از طریق اجرای الگوریتم زیر انجام می دهند:
1) برو به آفریقا.
2) از دماغه رود نیل(جنوبی ترین نقطه آفریقا) شروع کن.
3)به سمت شمال حرکت کن و هر منطقه را از غرب به شرق بپیما.
4) در هر گذر،
الف- هر حیوانی را که می بینی شکار کن.
ب- آن را با فیل مقایسه کن.
پ- اگر با هم برابر بودند کار تمام است، وگرنه به مرحله 3 برو.
برنامه نویسان باتجربه، ابتدا یک فیل را در قاهره(شمال آفریقا) قرار می دهند تا مطمئن شوند که الگوریتم فوق خاتمه می یابد.
مهندسان:
مهندسان به آفریقا می روند و به طور تصادفی حیوانات خاکستری رنگ را می گیرند و این کار را آنقدر ادامه می دهند تا یکی از حیواناتی که گرفته اند وزنش به اضافه یا منهای 15 درصد وزن یک فیلی که از قبل شناخته شده است، باشد.

ترم 4

سلام بچه ها

خوبید الحمدلله.

غرض از مزاحمت اینکه کی بیاییم؟

۹ یا ۱۶؟ خواهشا نظر بذارید و بگید.........

تمرین ...

سلام بر دوستان همکلاسی عزیز.

بالاخره فرجه های ترم ۳ هم شروع شد .

در زیر تمرینات سری ۵ درس محاسبات عددی برای شما عزیزان گذاشته شده است.

لطفا آن را دانلود کرده و انشاالله که بتونید حلشون کنید.

با داشتن آرزوی موفقیت در فرجه و امتحانات و ایامی شاد و بدور از استرس . فعلا خداحافظ./

در ضمن روز تحویل هم به گفته ی آقای مهندس کریمی (روز امتحان)

                  

فقر چیست؟

ميخواهم بگويم ......

فقر همه جا سر ميكشد .......

فقر ، گرسنگي نيست .....

فقر ، عرياني هم نيست ......

فقر ، گاهي زير شمش هاي طلا خود را پنهان ميكند .........

فقر ، چيزي را " نداشتن " است ، ولي ، آن چيز پول نيست ..... طلا و غذا نيست .......

فقر ، ذهن ها را مبتلا ميكند .....

فقر ، همان گرد و خاكي است كه بر كتابهاي فروش نرفتهء يك كتابفروشي مي نشيند ......

فقر ، تيغه هاي برنده ماشين بازيافت است ،‌ كه روزنامه هاي برگشتي را خرد ميكند ......

فقر ، كتيبهء سه هزار ساله اي است كه روي آن يادگاري نوشته اند .....

فقر ، پوست موزي است كه از پنجره يك اتومبيل به خيابان انداخته ميشود .....

فقر ، همه جا سر ميكشد ........

فقر ، شب را " بي غذا " سر كردن نيست ..

فقر ، روز را " بي انديشه" سر كردن است
...

مورچه و سلیمان نبی

مورچه و سلیمان نبی (ع)

روزی حضرت سلیمان (ع ) در کنار دریا نشسته بود، نگاهش به مورچه ای افتاد که دانه گندمی را با خود به طرف دریا حمل می کرد. سلیمان (ع) همچنان به او نگاه می کرد که دید او نزدیک آب رسید. در همان لحظه قورباغه ای سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود. مورچه به داخل دهان او وارد شد و قورباغه به درون آب رفت. سلیمان مدتی در این مورد به فکر فرو رفت و شگفت زده فکر می کرد. ناگاه دید آن قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را گشود. آن مورچه آز دهان او بیرون آمد، ولی دانه ی گندم را همراه خود نداشت. سلیمان(ع) آن مورچه را طلبید و سرگذشت او را پرسید.
 مورچه گفت : " ای پیامبر خدا در قعر این دریا سنگی تو خالی وجود دارد و کرمی در درون آن زندگی می کند. خداوند آن را در آنجا آفرید او نمی تواند از آنجا خارج شود و من روزی او را حمل می کنم. خداوند این قورباغه را مامور کرده مرا درون آب دریا به سوی آن کرم حمل کرده و ببرد. این قورباغه مرا به کنار سوراخی که در آن سنگ است می برد و دهانش را به درگاه آن سوراخ می گذارد من از دهان او بیرون آمده و خود را به آن کرم می رسانم و دانه گندم را نزد او می گذارم و سپس باز می گردم  و به دهان همان قورباغه که در انتظار من است وارد می شود او در میان آب شنا کرده مرا به بیرون آب دریا می آورد و دهانش را باز می کند و من از دهان او خارج میشوم."
 سلیمان به مورچه گفت : "وقتی که دانه گندم را برای آن کرم میبری آیا سخنی از او شنیده ای ؟"

مورچه گفت آری او می گوید : ای خدایی که رزق و روزی مرا درون این سنگ در قعر این دریا فراموش نمی کنی رحمتت را نسبت به بندگان با ایمانت فراموش نکن

قیاس انسان و حیوان...

چيست فرق آدمي با جانور كه مي نازد به خود از آن بشر ؟

آدمي را گر نبود اين امتياز بود بيش از جانور غرق نياز

هست اين نيروي ممتاز بشر ، عقل دورانديش و آينده نگر

در شگفتم ، در شگفتم من چرا اين برتري گشته در او مايه وحشي گري ؟

در طبيعت بي گمان هر جانور هست در هنگام سيري بي خطر

من نمي دانم ، من نمي دانم چرا نوع بشر وقت سيري ميشود خونخوارتر ؟

در ميان جنگل دور و دراز هيچ حيوان ديده اي همجنس باز ؟

هيچ شيري ديده اي در بيشه زار جمع شيران را كشد بالاي دار ؟

هيچ گرگي بوده كز بهر مقام گرگهارا كرده باشد قتل عام ؟

هيچ ماري ديده اي با زهر خود كشته ها برپا كند در شهر خود ؟

هيچ ميمون ساخته بمب اتم تا كه هستي را كند از صحنه گم ؟

ديده اي ، ديده اي هرگز الاغي بارور مين گذارد كار زير پاي خر ؟

هيچ اسبي ديده اي غيبت كند يابه اسب ديگري تهمت زند ؟

هيچ خرسي آتش افروزي كند يا گرازي خانمان سوزي كند ؟

هيچ گاوي ديده اي كز اعتياد داده گاو و گاوداري را به باد ؟

پس چرا ؟ پس چرا انسان با عقل و خرد آبروي دام و دد را مي برد ؟

پس بود ديوانه بي آزار تر زآنكه محروم است از عقل بشر

مولوي استاد حكمت در جهان كرده بس  اين نكته را شيرين بيان :

آزمودم عقل دورانديش را بعد از اين ديوانه سازم خويش را

زين سبب آنكس كه مينوشد شراب تا شود لايعقل و مست و خراب چون شود از عقل و حيرت بي خبر پس شرف دارد به شيخ حيله گر !

اگر چه پر شکسته‏اى حسین را صدا بزن

اگر که دل شکسته‏اى حسین را صدا بزن 

اگر ملول و خسته‏اى حسین را صدا بزن

در این بهار معرفت پرستوى بهارى‏ام 

اگر چه پر شکسته‏اى حسین را صدا بزن

سحَر شد و سپیده زد چرا تو همچو مرغ شب 

لب از ترانه بسته‏اى حسین را صدا بزن

تو سر به زانوى غمى زشَرم کرده‏هاى خود 

چرا غمین نشسته‏اى حسین را صدا بزن

اگر به باغ آرزو به عشق کربلاى او 

دل از همه گسسته‏اى حسین را صدا بزن