به وبلاگ بچه های فرانسه بوعلی سینا خوش آمدید.
برای اطلاع از به روز رسانی وبلاگ در خبرنامه ی ما عضو شوید.
لطفا ما رو از نظرات ارزشمندتون بهره مند کنید.
به وبلاگ بچه های فرانسه بوعلی سینا خوش آمدید.
برای اطلاع از به روز رسانی وبلاگ در خبرنامه ی ما عضو شوید.
لطفا ما رو از نظرات ارزشمندتون بهره مند کنید.
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی ست هوا؟
یا گرفته است هنوز ؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آفتابی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه می بینم دیوار است
آه این سخت سیاه
آنچنان نزدیک است
که چو بر می کشم از سینه نفس
نفسم را بر می گرداند
ره چنان بسته که پرواز نگه
در همین یک قدمی می ماند
کورسویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانیست
نفسم می گیرد
که هوا هم اینجا زندانی ست
هر چه با من اینجاست
رنگ رخ باخته است
آفتابی هرگز
گوشه چشمی هم
بر فراموشی این دخمه نینداخته است
اندر این گوشه خاموش فراموش شده
کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
یاد رنگینی در خاطرمن
گریه می انگیزد
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد می گرید
چون دل من که چنین خون آلود
هر دم از دیده فرو می ریزد
ارغوان
این چه رازیست که هر بار بهار
با عزای دل ما می آید؟
که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است
وین چنین بر جگر سوختگان
داغ بر داغ می افزاید؟
ارغوان پنجه خونین زمین
دامن صبح بگیر
وز سواران خرامنده خورشید بپرس
کی بر این درد غم می گذرند ؟
ارغوان خوشه خون
بامدادان که کبوترها
بر لب پنجره ی باز سحر غلغله می آغازند
جان گل رنگ مرا
بر سر دست بگیر
به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب که هم پروازان
نگران غم هم پروازند
ارغوان بیرق گلگون بهار
تو برافراشته باش
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش
تو بخوان نغمه ناخوانده ی من
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من....
در دههٔ ۱۳۲۰ و اوایل دهه ۱۳۳۰، پس از سقوط حکومت رضاشاه پهلوی و ایجاد فضای بازتر، فعالیتهای سیاسی در بین دانشجویان دانشگاه تهران (تنها موسسه مدرن آموزش عالی آن زمان در ایران) بسیار افزایش یافت. در این دوران حزب توده، از نفوذ بسیاری در بین دانشجویان برخوردار بود چنانکه بنا به گزارشهای مختلف، بیش از نیمی از دانشجویان دانشگاه تهران عضو و یا هوادار این حزب بودند. اما در دوران نخست وزیری محمد مصدق و افزایش محبوبیت جبههٔ ملی در اوایل دهه ۱۳۳۰، محوریت این حزب در دانشگاه به چالش کشیده شد. پس از وقوع کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، سازمانهای سیاسی تشکیل دهنده جبهه ملی، برای دوره کوتاهی در یک ائتلاف ضعیف، تحت نام نهضت مقاومت ملی به مقاومت سیاسی دست زدند و تظاهراتها و اعتصابهای پراکندهای در پاییز همان سال در دانشگاه تهران و همچنین بازار، از جمله در تاریخ ۱۶ مهر و ۲۱ آبان، در اعتراض به محاکمه مصدق برگزار شد.
چند هفته پس از این وقایع، اعلام شد که روابط ایران و بریتانیا (که در زمان نخست وزیری مصدق قطع شده بود) از سر گرفته خواهد شد و ریچارد نیکسون نایب ریاست جمهوری وقت آمریکا برای دیدار رسمی به ایران خواهد آمد. این موضوع بهانه لازم برای اعتراضات را فراهم کرد و در ۱۴ آذر به سفارش نهضت مقاومت ملی، دانشجویان فعال به سخنرانی در کلاسها پرداختند و ناآرامی تمامی محوطه دانشگاه تهران را فرا گرفت. دولت وقت برای پیشگیری از هرگونه اقدام بعدی تصمیم به سرکوب اعتراضات گرفت. سربازان و نیروهای ویژه ارتشی پس از هجوم به دانشگاه، به کلاسهای درس حمله کرده و صدها دانشجو را بازداشت و زخمی نمودند. نیروهای امنیتی در دانشکده فنی، اقدام به شلیک تیر کردند که موجب مرگ سه دانشجوی این دانشکده به نامهای احمد قندچی، آذر (مهدی) شریعترضوی و مصطفی بزرگنیا شد. فردای آن روز نیکسون به ایران آمد و دکترای افتخاری در رشته حقوق را در دانشگاه تهران که در اشغال مشهود نیروهای نظامی بود، دریافت کرد.
جالب اینجاست پس از آن حادثه رژیم شاه اعلام كرد كه سربازان فقط تیر هوایی شلیك كرده اند و معلوم نیست چه كسی آنها را كشته است؟
جوابیه دانشجویان این بود : اگر شما به طرف آنها شلیك نكرده اید حتما خود آن 3 دانشجو بال در آورده اند و به آشمان پرواز كرده اند .!
وقایع آذر ۱۳۳۲، نمایانگر واکنش دولت کودتا به فعالیتهای دانشجویی بود و به دنبال آن سرکوب نظاممند تمامی اشکال دیگر مخالفتها، روی داد.۱۶ آذر، توسط کنفدراسیون دانشجویان ایرانی خارج از کشور که مرکز اجتماع و مباحثه مخالفان حکومت پهلوی در خارج از ایران بود، روز دانشجو نامیده شد. دانشجویان پس از آن، هر سال در این روز اعتصابهای دانشجویی به راه میانداختند و در واقع ۱۶ آذرماه به معیار خوبی برای ارزیابی میزان نفرت از حکومت شاه و توانایی و نفوذ مخالفان در بین روشنفکران، تبدیل شد. این روز از آنزمان، همچنان از اهمیت تاریخی برجستهای در ایران برخوردار بوده است.
این جایزه در پی وصیت ادموند دو گنکور، نویسنده و مورخ فرانسوی در سال ۱۸۹۶ برای یادبود برادرش ژول بنیان گذاشته شد. مجمع ادبی گنکور در سال ۱۹۰۲ به طور رسمی تأسیس و نخستین دوره این جایزه در روز ۲۱ دسامبر سال ۱۹۰۳ اهدا شد.
جایزه گنکور معمولاً به یک رمان اعطا میشود، این جایزه هر سال نصیب بهترین کتاب داستانی میشود که در طول همان سال منتشر شده باشد.
آلفونسو دوده، مسئول اجرایی این جایزه، جان انتوان نائو را به خاطر کتاب نیروی دشمن به عنوان اولین نویسندهای که موفق به دریافت جایزه گنکور شده بود، معرفی کرد.
بر اساس نظر مؤسسان گنکور که امروزه به آکادمی گنکور مشهورند، اثری موفق به دریافت این جایزه خواهد بود که اصالت ادبی، تلاشهای نوجویانه و به لحاظ شکل و محتوا، جسارت در آن وجود داشته باشد.
اعضای آکادمی گنکور 10 نفر هستند و سهشنبههای اول ماه در تالار مخصوص خود که در طبقه نخست رستوران دروان پاریس واقع شده گردهم جمع میشوند. اگر یکی از اعضا استعفا دهد یا فوت کند، اعضای دیگر جانشین او را تعیین میکنند و عضو جدید در رستوران دروان صاحب چاقو و چنگالی میشود که نامش بر آن حکاکی شده است.
برنده جایزه ادبی گنکور فقط یک چک نمادین 10 یورویی دریافت میکند، اما این ظاهر ماجراست چون در واقع این جایزه فروش 300 هزار نسخه از کتابش را برای او تضمین میکند. هر نویسنده در زندگی ادبی خود تنها یک بار میتواند برنده این جایزه شود، البته این قانون هم مثل همه قوانین استثناهایی هم دارد.
استثناء این قانون هم «رومن گاری» نویسنده فرانسوی است که یک بار در سال ۱۹۵۶ برای رمان «ریشههای آسمان» و یک بار هم در سال ۱۹۷۵ به خاطر رمان «زندگی در پیش رو» و با نام مستعار «امیل آژار» برنده جایزه گنکور شد.
در سالهای اخیر به خاطر اهمیتی که این جایزه در محافل ادبی پیدا کرده، گنکور را به گونههای دیگر ادبی که در واقع زیرمجموعههای همان جایزه گنکور اصلی هستند نامگذاری کردهاند. این زیرمجموعهها عبارتند از: گنکور اولین رمان (که از سال 1990 برگزار میشود)، گنکور نول، گنکور بیوگرافی، گنکور جوانان و گنکور شعر که از سال 1999 آغاز به کار کردهاند.
این زیرمجموعهها در ماه «می» هر سال برپا میشود. مهمترین زیرمجموعه گنکور، «گنکور دانش آموزان دبیرستانی» است که هر سال چند روز بعد از گنکور اصلی در ماه نوامبر برگزار میشود و هیأت داوری که از میان 1500 دانشآموز از 55 دبیرستان فرانسه و چند دبیرستان خارجی انتخاب شدهاند، بهترین اثر را معرفی میکنند.
این جایزه به همت کتابفروشی زنجیرهای «فنک»، دفتر نظارتی آموزش و همیاری آکادمی گنکور برگزار میشود.
برخی از مهمترین جوایز ادبی فرانسه
جایزه تئوفراست رنودو (Prix Théophraste-Renaudot) رقیب اصلی گنکور است و در همان روز و همان محلی که مراسم گنکور برگزار میشود، اهدا میشود.
این جایزه برگزار میشود تا بیعدالتی گنکور را جبران کند. رنودو، در سال 1925 توسط 10 منتقد ادبی که منتظر اعلام نتایج گنکور بودند به رهبری تئوفراست رونودو، مؤسس اولین مجله فرانسوی به وجود آمد تا نوعی مخالفت با گنکور باشد.
نام دیگر جایزه فمینا (Prix Femina) «انتخاب زنان» است و به اندازه گنکور سابقه دارد. هیأت داوران این جایزه فقط زنان هستند.
فمینا اولین بار در سال 1904 و توسط 20 خبرنگار زن مجله «زندگی خوش» که بعدها به «فمینا» تغییر نام داد، تأسیس شد.
این جایزه به اثر ادبی خیالی تعلق میگیرد و در اواخر اکتبر در هتل کریون پاریس اهدا میشود.
مدیسی (Prix Médicis) هنریترین جایزه ادبی فرانسه است که همزمان با جایزه فمینا و در همان محل اهدا میشود.
این جایزه در سال 1958 توسط گالا باربیزان و ژانپل ژیرودو که تمایل داشتند جایزه ادبی متفاوتی به وجود آورند، بنیان گذاشته شد.
برنده مدیسی نویسندهای جوان است که سبک نگارش منحصر به فرد و تازهای داشته باشد.
جایزه فرهنگستان فرانسه از سال 1918 توسط فرهنگستان ادب فرانسه به رمانی که نشاندهنده نبوغ ادبی بالای نویسندهاش است اهدا میشود.
VINGT MILLE LIEUES SOUS LES MERS
سلام درسته چند وقته کم کاری کردمو اصلا اپ نذاشتم ولی خداییش الان دست پر اومدم.کتاب 20000فرسنگ زیر دریا از نویسنده بزرگ دنیای ادبیات فرانسه ژول ورن براتون گذاشتم از لینک بالا خیلی آسون و سریع میشه دانلودش کرد.
پدر و مادر او اهل لیون نبودند و در آن شهر نیز سکونت نداشتند، بنابراین تولد آنتوان در لیون کاملاً اتّفاقی بود. چهارده سال بیشتر نداشت که پدرش مرد و مادرش به تنهایی نگهداری و تربیت او را بهعهده گرفت.
دوران کودکی او با یک برادر و دو خواهر در سنموریس و مول که املاک مادربزرگش در آنجا بود سپری شد و او دوره دبستان را در مان به پایان رسانید. در آغاز دوره دبیرستان نزد یکی از استادان موسیقی به آموختن ویلن پرداخت.
در ۱۹۱۴ برای ادامه تحصیل به سوئیس رفت. آنتوان در دوران تحصیل در دبستان و دانشکده، گاهی ذوق و قریحه شاعری و نویسندگی خود را با نگاشتن و سرودن میآزمود و اغلب نیز مورد تشویق و تقدیر دبیران و استادانش قرار میگرفت. در سال ۱۹۱۷ تنها برادرش فرانسوا به بیماری روماتیسم قلبی درگذشت و بار مسئولیت خانواده یکباره به گردن او افتاد.
اگزوپری قصد داشت به خدمت نیروی دریایی درآید، امّا موفّق نشد به فرهنگستان نیروی دریایی راه یابد. به همین دلیل او در ۲۱ سالگی بهعنوان مکانیک در نیروی هوایی فرانسه مشغول به کار شد و در مدّت دو سال خدمت خود، فن خلبانی و مکانیک را فراگرفت، چنان که از زمره هوانوردان خوب و زبردست ارتش فرانسه به شمار میرفت.
در سال ۱۹۲۳ بعد از اتمام خدمت سربازی قصد داشت به زندگی معمولی خود بازگردد و حتی مدتی نیز به کارهای گوناگون پرداخت، ولی بالاخره با راهنمایی و اصرار یکی از فرماندهان نیروی هوایی که سخت به او علاقهمند بود، به خدمت دائمی ارتش در آمد.
بعد با پروازهای بسیارش به سرزمینهای گوناگون و به میان ملّتهای مختلف با زیباییهای طبیعت و چشماندازهای متنوّع جهان و با جامعههای گوناگون آشنا شد و طبع حسّاس و نکته سنجش بیش از پیش الهام گرفت و از هر خرمنی خوشهای یافت.
سالها در راههای هوایی فرانسه-آفریقا و فرانسه-آمریکای جنوبی پرواز کرد. در ۱۹۲۳ پس از پایان خدمت نظام به پاریس بازگشت و به مشاغل گوناگون پرداخت و در همین زمان بود که نویسندگی را آغاز کرد.
سنت اگزوپری جوان به دختر زیبایی دل بسته بود که خانواده دختر به سبب زندگی نامنظم و پرحادثه هوایی با ازدواج آن دو مخالفت کردند. نشانهای از این عشق را در اولین اثرش به نام پیک جنوب (۱۹۲۹) میتوان دید.
در سال ۱۹۲۵ داستان کوتاهی از او به نام «مانون» در یکی از گاهنامههای پاریس چاپ شد امّا کسی او را در زمره نویسندگان بهشمار نیاورد، و خود او نیز هنوز به راستی گمان نویسندگی بهخود نمیبرد.
در همین اوان بود که برای یک مأموریت سیاسی به میان قبایل صحرانشین مور در جنوب مراکش رفت و چون به خوبی از عهده اجرای این مأموریت برآمد مورد تشویق فرماندهان و زمامداران وقت قرار گرفت.
«پیک جنوب» اثر دیگر اگزوپری یادگار زمانی است که نویسنده هوانورد در میان قبایل صحرانشین مراکش به سر میبرد. هنگام بازگشت به فرانسه نخستین رهاوردی که با خود آورد، دستنویس کتاب پیک جنوب بود.
او این نوشته را به وسیله پسر عمویش به چند تن از ادیبان و نویسندگان فرانسه نشان داد، و آنان بیش از حدّ انتظار تشویقش کردند. در همین اوان یکی از ناشران سرشناس پاریس قراردادی برای انتشار پیک جنوب و چند نوشته دیگر با او بست و آنگاه اگزوپری به ارزش کار خود پی برد.
در سال ۱۹۲۷ برای انجام مأموریت دیگری به آمریکای جنوبی رفت و در آنجا وقت بیشتری برای پیگیری افکار خویش یافت. دو کتاب جالب او به نام «زمین انسانها» و «پرواز شبانه» یادگار آن زمان است.
شهرت نویسنده با انتشار داستان پرواز شبانه Vol de Nuit آغاز شد که با مقدمهای از آندره ژید در ۱۹۳۱ انتشار یافت و موفقیت قابل ملاحظهای به دست آورد. حوادث داستان در آمریکای جنوبی میگذرد و نمودار خطرهایی است که خلبان طی توفانی سهمگین با آن روبهرو میشود و همه کوشش خود را در راه انجام وظیفه به کار میبرد.
پرواز شبانه داستانی است در ستایش انسان و صداقت او در به پایان رساندن مسئولیت اجتماعی و آگاهی دادن از احساس و ندای درون آدمی. این داستان برنده جایزه فمینا شد.
سنتاگزوپری طی یکی از پروازهایش که با سمت خبرنگار جنگی به اسپانیا رفته بود، مجروح شد و ماهها در نیویورک دوران نقاهت را گذراند. در این دوره زمین انسانها Terre des Hommes را نوشت که در ۱۹۳۸ منتشر شد.
نویسنده در این اثر نشان میدهد که چگونه انسانی که در فضای بیپایان خود را تنها مییابد، هر کوه، هر دره و هر خانه را مصاحبی میانگارد که درواقع نیز نمیداند دوست است یا دشمن.
سنت اگزوپری در این داستان تجربه غمانگیز زندگی را با تحلیلی درونی آمیخته است که از طراوت ولطف فراوان سرشار است. زمین انسانها به دریافت جایزه بزرگ آکادمی فرانسه نایل آمد.
در سال ۱۹۳۰ بار دیگر به فرانسه بازگشت و در شهر آگه که مادر و خواهرش هنوز در آنجا اقامت داشتند، عروسی کرد. در سال ۱۹۴۱ اثر زیبای او به نام پرواز شبانه که مورد تقدیر و تحسین آندره ژید نویسنده فرانسوی واقع شده بود، منتشر شد و چندی نگذشت که به چند زبان اروپایی ترجمه شد و مقام ادبی و شخصیت هنری اگزوپری را به اثبات رسانید.
در سال ۱۹۳۵ با هواپیمای خود در کشورهای مدیترانهای سفر کرد و بیش از پیش با زیباییهای محیط آشنا شد. سپس در کشورهای آلمان نازی و اتّحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده آمریکا به گردش پرداخت و از هریک از آن کشورها و از این سفرهای تفریحی و سیاسی نوشتهای اندوخت و ارمغانی آورد که در روزنامهها و مجلّههای پاریس به چاپ میرسید.
در سال ۱۹۳۷ از آمریکا بازگشت ولی چون براثر سانحه هوایی که در گواتمالا برای هواپیمای او پیش آمد، سخت آسیب دیده بود، مدّتی بستری شد.
در سال ۱۹۳۹ اثر معروف اگزوپری به نام زمین انسانها برای نخستین بار منتشر شد و چندان مورد توجّه واقع شد که از طرف فرهنگستان فرانسه به دریافت جایزه نایل شد.
اگزوپری در همان سال بار دیگر به آلمان رفت و به همراه اوتو آبتز مرد سیاسی آلمان هیتلری و مدیر انجمن روابط فرهنگی آلمان و فرانسه از مدارس برلن و از دانشگاه دیدن کرد.
به هنگام بازدید از دانشگاه، از استادان پرسید که آیا دانشجویان میتوانند هرنوع کتابی را مطالعه کنند و استادان جواب دادند که دانشجویان برای مطالعه هرنوع کتابی که بخواهند آزادند ولی در شیوه برداشت و نتیجه گیری اختیار ندارند، زیرا جوانان آلمان نازی به جز شعار «آلمان برتر از همه» نباید نظر و عقیدهای داشته باشند.
اگزوپری در همان چند ساعتی که در دانشگاه و دبیرستانها به بازدید گذرانید، از فریاد مدام «زنده باد هیتلر» و از صدای برخورد چکمهها و مهمیزها ناراحت بود، در هنگام بازگشت به اوتو آبتز گفت: من از این تیپ آدمها که شما میسازید خوشم نیامد. در این جوانها اصلاً روح نیست و همه به عروسک کوکی میماند.
اوتو آبتز بسیار کوشید تا با تشریح آرا و نظرات حزب نازی نظر نویسنده جوان را با خود همداستان کند ولی موفّق نشد. پس از تسلیم کشور فرانسه به آلمان، اگزوپری به آمریکا تبعید شد و کتابهای زیبایی چون «قلعه»، «شازده کوچولو» و «خلبان جنگی» را در سالهای تبعید نوشت.
سنتاگزوپری که به هنگام جنگ خلبان جنگی شده بود، پس از تبعید به آمریکا در ۱۹۴۲ حوادث زندگی خود را بهصورت داستان خلبان جنگ Pilore de guerre منتشر کرد که گزارشی بود از ناامیدیها و واکنشهای روحی خلبانی در برابر خطرهای مرگ و اندیشهها و القای شهامت و پایداری.
اثر کوچکی که در آمریکا نوشته شده بود به نام نامه به یک گروگان Letter a un otage در ۱۹۴۳ منتشر شد. حوادث این داستان در ۱۹۴۰ به هنگامی میگذرد که نویسنده از لیسبون، پایتخت پرتغال، پرواز میکند و آخرین نگاهش را به اروپای تاریک که درچنگال بمب و دیوانگی اسیر است، میافکند.
به چشم او حتی کشورهایی چون پرتغال که ظاهراً از جنگ برکنار است، غمزدهتر از کشورهای مورد تهدید یا ویران شده بهنظر میآید و با آنکه مردمش آسایشی دارند، همه چیز در شبحی غمانگیز فرورفته است.
شازده کوچولو
در ۱۹۴۳ شاهکار سنتاگزوپری به نام شازده کوچولو Le Petit Prince انتشار یافت که حوادث شگفتآنگیز آن با نکتههای دقیق و عمیق روانی همراه است. شازده کوچولو یکی از مهمترین آثار اگزوپری به شمار میرود که در قرن اخیر سوّمین کتاب پرخواننده جهان است.
این اثر از حادثهای واقعی مایه گرفته که در دل شنهای صحرای موریتانی برای سنت اگزوپری روی داده است.
.من هم سن و سال پسر تو هستم؛ تو هم سن و سال پدر من هستی.
پسر تو درس
میخواند و كار نمیكند؛ من كار میكنم و درس نمیخوانم.
پدر من نه كار
دارد، نه خانه؛ تو هم كار داری، هم كارخانه.
من در كارخانه ی تو كار
میكنم و اینجا همه چیز عادلانه تقسیم شده است:
سود آن برای تو؛ دود آن
برای من.
من كار میكنم؛ تو احتكار میكنی.
من بار میكنم؛ تو انبار
میكنی.
من رنج میبرم؛ تو گنج میبری.
من در كارخانه ی تو كار میكنم و
اینجا هیچ فرقی بین من و تو نیست:
وقتی كه من كار میكنم؛ تو خسته میشوی.
وقتی
كه من خسته میشوم؛ تو برای استراحت به سفر میروی.
وقتی كه من مریض
میشوم؛ تو برای معالجه به خارج میروی.
من در كارخانه تو كار میكنم و در
اینجا همه كارها به نوبت است:
یك روز من كار میكنم؛ تو كار نمیكنی.
روز
دیگر تو كار نمیكنی؛ من كار میكنم.
من در كارخانه ی تو كار میكنم؛
كارخانه ی تو بزرگ است.
اما كارخانه ی تو هرقدر هم بزرگ باشد؛ از
كارخانه ی خدا بزرگ تر نیست.
كارخانه ی خدا از كارخانه ی تو و از همه
كارخانه ها بزرگ تر است.
در كارخانه ی خدا همه كارها به نوبت است.
در
كارخانه ی خدا همه چیز عادلانه تقسیم میشود.
در كارخانه ی خدا همه كار
میكنند.
در كارخانه ی خدا، حتی خدا هم كار میكند
سلامي گرم مثل آفتاب اين روزا..گرم و پرنشاط
راستش از اونجاييكه اسم رشته ي ما زبان و ادبيات فرانسه س پيش خودم گفتم چرا من بر خلاف بقيه دوستاني كه زحمت ميكشن و تو اين وبلاگ مينويسن_البته كه تمامي مقاله هاشون بسيار مفيد و پربار بوده و ما هميشه استفاده ي كامل كرديم_من نيام به جاي مقاله شعر بنويسم؟؟؟چون راستش شعر خوندن واسه خودم يه جور تسكينه..حالا چه فرانسه ش...چه فارسيش..اما اينجا ميخوام يه شعر فارسي بنويسم كه خيلي اتفاقي بهش برخوردم و متاسفانه اسم شاعرشم نميدونم...خيلي لذت بردم و خواستم كه شمارو هم در اين لذت شريك كنم..اميدوارم كه خوشتون بياد..
Roméo et Juliette
Les rois du monde
Paroles et Musique: Gérard Presgurvic 2000 "Roméo et Juliette" © 2000 Baxter / Double 6 note: D'après l'oeuvre de William Shakespeare note: Spectacle en 2001
Roméo, Benvolio, Mercutio:
Les rois du monde vivent au sommet
Ils ont la plus belle vue mais y a un mais
Ils ne savent pas ce qu'on pense d'eux en bas
Ils ne savent pas qu'ici c'est nous les rois
Les rois du monde font tout ce qu'ils veulent
Ils ont du monde autour d'eux mais ils sont seuls
Dans leurs châteaux là-haut, ils s'ennuient
Pendant qu'en bas nous on danse toute la nuit
Nous on fait l'amour on vit la vie
Jour après jour nuit après nuit
A quoi ça sert d'être sur la terre
Si c'est pour faire nos vies à genoux
On sait que le temps c'est comme le vent
De vivre y a que ça d'important
On se fout pas mal de la morale
On sait bien qu'on fait pas de mal
Les rois du monde ont peur de tout
C'est qu'ils confondent les chiens et les loups
Ils font des pièges où ils tomberont un jour
Ils se protègent de tout même de l'amour
R et B: Les rois du monde se battent entre eux
C'est qu'y a de la place, mais pour un pas pour deux
Et nous en bas leur guerre on la fera pas
On sait même pas pourquoi tout ça c'est jeux de rois
Nous on fait l'amour on vit la vie
Jour après jour nuit après nuit
A quoi ça sert d'être sur la terre
Si c'est pour faire nos vies à genoux
On sait que le temps c'est comme le vent
De vivre y a que ça d'important
On se fout pas mal de la morale
On sait bien qu'on fait pas de mal
او پس از تحصیلات کلاسیک و یادگیری زبانهای یونانی و لاتین، شروع به یادگیری ریاضیات و زیستشناسی میکند و وارد مؤسسه ملی کشاورزی میشود و در سال 1945 از این مؤسسه فارغالتحصیل میشود.
به این ترتیب او بهمدت هفت سال، با علاقه ولی نه با عشق زیاد، تحقیقات گوناگونی در سازمانهای رسمی انجام میدهد که از آن میان میتوان به تحقیق در زمینه آسیبشناسی گیاهی اشاره کرد اما ناگهان دست به نوشتن داستانی عجیب میزند که قهرمانش در فضا و زمانی نامعمول به سر میبرد.
او بدون اینکه از رد شدن این رمان (شاهکشی) از طرف ناشران هراسی به دل راه بدهد، راه امن و آسان شغل قبلیاش را رها میکند و خود را وقف نوشتن میکند که به قول گاستون گالیمار، به هیچ نوع کار عمومی که مردم میکنند شباهت ندارد.
انتشارات «مینویی» رمان دومش را منتشر میکند، انتشاراتی که بهطور مخفیانه در دوران اشغال فرانسه راهاندازی شده بود و هدف مدیر آن «ژروم لیندون» این بود که تفکر مقاومت را در برابر افکار عمومی زنده نگه دارد.
اما دو سال بعد، انتشار رمان «چشم چران» سکوت محتاطانه منتقدان آن زمان را شکست. منتقدان با خواندن این رمان زنجیر پاره میکنند و تا آنجا پیش میروند که میگویند نویسندهاش باید به تیمارستان فرستاده شود.
اما از آن طرف کسانی مثل ژرژ باتای، «بارت» و «بلانشو» با اشتیاق طرف نویسنده را میگیرند. روب گریه مشاور ادبی انتشارات مینویی میشود و بهمدت بیست و پنج سال در این سمت باقی میماند.
او به کمک لیندون چند رماننویس زن و مرد را که با آنها احساس برادری ادبی میکند زیر پرچم انتشارات جمع میکند. این رماننویسان بسیار مستقل کار میکنند و اغلب مسنتر از او هستند. به این ترتیب ایده جنبش ادبی رمان نو کمکم شکل میگیرد.
از آنجا که در همان زمان او مقالههایی بحثبرانگیز درباره ادبیات هم چاپ میکند، به او عنوان بزرگ مکتب و پاپ میدهند، که این عناوین بیشک درست نیست. بلافاصله در مورد او شایعاتی هم سر زبانها میافتد.
مثلآً میگویند که او انسان را از روایت حذف کرده است، که این باعث میشود از یک طرف او بهعنوان نویسندهای که حرفی دارد مطرح شود و از طرف دیگر شمار خوانندگانش بیش از پیش کمتر شود.
نتیجه این میشود که رمان کرکره در سال 1957 با شکست مالی روبهرو میشود که باز این مسئله هم جلوی انتشار آن به 30 زبان مختلف را نمیگیرد. روب گریه در تمام دنیا معروف میشود ولی کمتر کسی او را درست میشناسد.
آثارش محل انتقادهای ادبی قابل توجهی میشود که گاه بسیار خصمانهاند و گاه بسیار طرفدارانه و گاهی هم شامل تحقیقات دانشگاهی میشوند. این انتقادها در کنار هم بسیار رنگارنگ و ضدو نقیض مینمایند.
آلن روبگریه رماننویس 19 فوریه 2008 (30 بهمن 86) در سن هشتاد و پنج سالگی به دلیل عارضه قلبی درگذشت. [پدر رمان نو فرانسه درگذشت]
وی تا پنج سالگی در کوبا ماند، سپس به ایتالیا رفت و بیشتر زندگی خود را همانجا سپری کرد. کالوینو تا هجده سالگی در سانرمو ماند، سپس، در سال ۱۹۴۱ به تورین رفت. در سال ۱۹۴۳ به نهضت مقاومت ایتالیا و بریگاد گاریبالدی، و پس از آن به حزب کمونیست ایتالیا پیوست، کالوینو در سال ۱۹۴۷ با نوشتن پایاننامهای دربارهٔ جوزف کنراد در رشتهٔ ادبیات از دانشگاه تورین فارغالتحصیل شد، و سپس به همکاری با روزنامهٔ محلی حزب کمونیست لونیتا پرداخت. در همین سال، پس از انتشار کتاب راه لانهٔ عنکبوت با مضمون نهضت مقاومت که برای او جایزهٔ ریچنه را به ارمغان آورد، با برخی مشاهیر ادبی ایتالیا از قبیل ناتالیا گینزبرگ و الیو ویتورینی آشنا شد. او در این سالها با مجلات کمونیستی مختلفی همکاری میکرد. کالوینو در سال ۱۹۵۰ به اتحاد جماهیر شوروی سفر کرد. یادداشتهای این سفر در روزنامهٔ لونیتا چاپ شد و برای او جایزه به ارمغان آورد.
در دههٔ پنجاه کالوینو به نوعی تخیل ادبیتر نزدیک به حکایتهای پندآمیز گرایش پیدا کرد که در آن هجو اجتماعی و سیاسی با تفننی طنزآمیز همراه است. چند کتاب از جمله شوالیهٔ ناموجود و مورچهٔ آرژانتینی را منتشر کرد و با نشریات کمونیستی و مارکسیستی همکاری کرد، تا این که در سال ۱۹۵۷ به شکل غیرمنتظرهای از حزب کمونیست کنارهگیری کرد و نامهٔ استعفایش در نشریهٔ «لونیتا» چاپ شد. کتاب بارون درختنشین هم در همین سال منتشر شد.
به رغم سختگیریهای موجود در آن دوران برای ورود بیگانگان متمایل به دیدگاههای کمونیست، توانست با دعوت بنیاد فورد به آمریکا سفر کند و شش ماه آنجا بماند. کالوینو چهار ماه از این شش ماه را در نیویورک گذراند و به گفتهٔ خودش کاملاً تحت تأثیر دنیای جدید قرار گرفت. در این مدت با ایستر جودیت سینگر هم آشنا شد، که چند سال بعد در سفری به کوبا، در هاوانا با او ازدواج کرد.
کالوینو در این سفر به زادگاهش کوبا نیز رفت و با ارنستو چه گوارا هم دیدار کرد. کالوینو در طول دههٔ ۶۰ به همراه الیو ویتورینی نشریه ادبی منابو را منتشر کرد. از این دوره به بعد، کالوینو بی آن که از طنز دور شود و یا خوانش بسیار شخصی خود را از کلاسیکها را منکر شده باشد، به داستانهای مصور و علمی-تخیلی با ترکیب بندی شکلگرایانه روی آورد. در این زمینه میتوان از «مارکو والدو»، «کمدیهای کیهانی»، «کاخ سرنوشتهای متقاطع» و «شهرهای نامرئی» نام برد. مرگ ویتورینی در سال ۱۹۶۶، روی کالوینو که یکی از معدود دوستان زندگیش را از دست داده بود تأثیر عمیقی گذاشت. پس از آن بود که سفرهای زیادی به پاریس داشت و با رولان بارت ملاقات کرد، و فعالیتهایی در زمینهٔ ادبیات کلاسیک در دانشگاه سوربن و دیگر دانشگاههای فرانسه انجام داد. به این ترتیب آثار چاپ شده از او در طول دههٔ هفتاد (از جمله «اگر شبی از شبهای زمستان مسافری») چاشنی یا درونمایهای از ادبیات کلاسیک دارند. ایتالو کالوینو در دهه۱۹۶۰ به زادگاهش کوبا برگشت و در هاوانا با ارنستو چهگوارا دیدار کرد.
این نویسنده در اواخر دهه ۱۹۶۰ به همراه ویتورینی نشریه معتبر منابو را منتشر کرد و عضویت در کارگاه داستاننویسی (اولیپو) را پذیرفت و از این طریق با (رمون کنو) نیز آشنایی شد. کالوینو از پایان همین دهه با حفظ سبک اصلی و طنز خاص خود روی به ادبیات علمی - تخیلی و فانتزی آورد داستانهایی چون مارکووالدو، کمدیهای کیهانی و شهرهای نامریی را نوشت. کالوینو در طول حیات ادبی خود در ژانرهای گوناگونی قلم زدهاست، داستان کوتاه، رمان، مقاله و رساله علمی و ادبی نوشته و تحقیقات فراوانی کردهاست.
مشخصه بارزِ نوشتههای او از هر سنخی که باشد (کالوینویی) بودن آنهاست چرا که سبک و سیاق خاص او در تمامی آثارش به چشم میخورد. کالوینو نویسندهای مبدع و نوآور است. خلاقیت او در قصهنویسی از موضوع داستان تا طرح و چگونگی پرداخت آن اعجابآور است. رولان بارت او و بورخس را به دو خط موازی تشبیه کرده و از کالوینو به عنوان نویسنده پُست مدرن نام میبرد.
کالوینو نویسندهای است که جایی چنان روشن همهچیز را به طنز میگیرد و جایی جهانی خلق میکند. سراسر ابهام و رمز و راز و از این رو بر غنای داستان میافزاید. شروع فوقالعاده کتاب (اگر شبی از شبهای زمستان مسافری) گویای تسلط و توانایی او بر شیوههای داستانگویی مدرن است: (تو داری شروع به خواندن داستانِ جدید ایتالو کالوینو میکنی، آرام بگیر، حواست را جمع کن و ...). در دهه ۱۹۵۰ میلادی مطالعه بر روی افسانههای ایتالیایی را آغاز میکند که حاصل آن چاپ کتاب (افسانههای ایتالیایی) و همچنین تریلوژی معروف او: ویکنت شقه شده، شوالیه ناموجود، بارون درخت نشین اوج خلاقیت و پرواز فکری کالوینو در آثار تخیلیاش خواننده را حیران میکند. تسلط او در جمع مباحث علمی و جذابیت داستاننویسی راهها و شیوههای نوین در چشمانداز ادبیات معاصر جهان خلق کردهاست.
اومبرتو اکو نویسنده و اندیشمند هموطن کالوینو در مقالهای تحتِ عنوان (نقش روشنفکران) از کتاب بارون درختنشین و پرسوناژ اصلی آن به عنوان یکی از کلیدهای مهم درک مسئولیت روشنفکران نام میبرد. و مطالعه آثار کالوینو را به همه توصیه میکند. غالب آثار مهم این نویسنده به زبان فارسی ترجمه و منتشر شدهاند. در سال ۱۹۸۱ نشان افتخار فرانسه به او اعطا شد. او بر اثر خونریزی مغزی در سیه نا درگذشت.
جشنواره بینالمللی فیلم کن (le Festival international du film de Cannes) یکی از بزرگترین جشنوارههای سینمایی جهان بشمار میآید.
جشنواره کن پس از برگزاری اولین دوره، تا پایان جنگ جهانی دوم متوقف ماند. در سالهای ۱۹۴۸ و ۱۹۵۰، جشنواره کن به علت مشکلات مالی برگزار نشد.
این رویداد سینمایی تا سال ۱۹۵۰ در اوایل پائیز برگزار میشد اما از آن جا که با جشنواره فیلم ونیز برخورد میکرد، برگزاری آن به بهار موکول شد.
در دهه ۱۹۵۰ زمان برگزاری جشنواره، از ماه سپتامبر به آوریل تغییر کرد و از سال ۱۹۵۵ نخل طلا به عنوان جایزه اصلی جشنواره کن معرفی شد.
نخستین تالار جشنواره در سال ۱۹۴۹ افتتاح و از سال ۱۹۸۳ تالار کنونی مکان برگزاری مراسم آن شد.
ژان کوکتو، فیلمساز فرانسوی و عضو هیئت داوران در سالهای ۱۹۵۳ و ۱۹۵۴ قصد داشت کن را به سرزمینی برای سینمای همه کشورها؛ جایی که دخالت سیاست در آن هیچ نقشی نداشته باشد تبدیل کند.
اما علیرغم این نیت، در سالهای جنگ سرد دهه ۵۰، جشنواره کن در مواقعی برای برنیانگیختن حساسیتهای دو جبهه جهانی به برخی ملاحظات دیپلماتیک تن داد.
جشنواره کن در ماه مه ۱۹۶۸ متأثر از التهابات اجتماعی یک بار دیگر متوقف شد. سینماگران متعلق به موج نو برای نشان دادن همبستگی جشنواره با کارگران و دانشجویان اعتصابی، این دوره از جشنواره را تعطیل کردند.
در این اقدام لوئی مال، عضو هیئت داوران آن سال، فرانسوا تروفو، ژان لوک گدار، رومن پولانسکی، کلود للوش و کلود بری نقش داشتند.
اما در سال بعد جشنواره بهترین دوره خود را با اعطای نخل طلایی به فیلم «اگر» ساخته لیندسی آندرسن، فیلمساز انگلیسی و یکی از سینماگران جنبش آزاد سینمای بریتانیا، ترجمان موج نوی فرانسه، سپری کرد.
در همین سال بود که دنیس هوپر به خاطر فیلم به یاد ماندنی ایزی رایدر جایزه نخستین اثر را به دست آورد.
بخشهای جشنواره کن
برنامههای این جشنواره از 7 بخش اصلی تشکیل شده است:
مسابقه، خارج از مسابقه، نوعی نگاه، سینه فونداسیون (مسابقه فیلمهای کوتاه)، هفته منتقدان، دو هفته کارگردانان و بازار فیلم.
تأثیر مستقیم وقایع ماه مه ۱۹۶۸ در افزودن بخشی با نام پانزده روز کارگردانها در جشنواره سال ۱۹۶۹ تبلور یافت. این بخش یکی از بخشهایی است که همزمان با قسمت اصلی رقابتی جشنواره برگزار میشود.
بخش دیگر، هفته نقد است که در آن اولین یا دومین ساخته فیلمسازان معرفی میشود. این بخش در سال ۱۹۶۲ راهاندازی شد.
در سال ۱۹۷۲ جشنواره کن استقلال خود را به دست آورد و تصمیم گیری در انتخاب و نمایش فیلمها را خود به عهده گرفت.
6سال بعد بخش نوعی نگاه که فیلمهای خارج از مسابقه را به نمایش میگذاشت و همچنین بخش دوربین طلایی آغاز به کار کردند. این جایزه به فیلمسازانی تعلق میگیرد که نخستین فیلم خود را ساختهاند.در جشنواره بینالمللی فیلم کن، فیلمها در دو بخش اصلی و فرعی از اقصی نقاط جهان با یکدیگر رقابت میکنند.
مهمترین و پرافتخارترین جایزه در جشنواره بینالمللی فیلم کن جایزه نخل طلائی (Palme d'Or) است.
عباس کیارستمی فیلمساز ایرانی در سال ۱۹۹۷ برای فیلم طعم گیلاس برنده نخل طلائی جشنواره کن و تاکنون ۳ بار نامزد دریافت نخل طلائی جشنواره بین المللی فیلم کن شده است.
جشنواره فیلم کن خصوصی است و در آن بزرگترین ستارگان سینما و مطرحترین تهیهکنندگان عرصه سینما حضور دارند و فقط اهالی سینما حق شرکت در جشنواره، آن هم با کارت دعوت ویژه را دارند.
این جشنواره محل مناسبی برای تهیه کنندگان سینما از تمام نقاط جهان است که در آن فرصت دارند فیلمهای خود را به شرکتهای عظیم فیلمسازی عرضه کنند.
تموم شد.بلاخره دوران مدرسه و دبیرستان تموم شد حالا دیگه موقع کنکور بود کنکوری که آیندشونو تعیین میکرد.مینو هیچ کلاس کنکوری نمیرفت.خانوادش میگفتند که این کلاسا لازم نیست آدم اگه بخواد قبول شه همینطوری هم میتونه.اما در این میان مینو یه دختر خاله داشت که از هیچ کلاس کنکوری و مدرسه غیرانتفاعی و معلم خصوصی دریغ نمیکرد.بلاخره کنکور دادند.مینو جیز خوبی قبول نشد اما دخترخالش دندون پزشکی قبول شد و اینجا بود که همه سرزنشش میکردند و با دختر خالش مقایسش میکردند.هرکس حرفی میزد میگفتند جرا اون تونسته دندون پزشکی قبول شه اما تو نتونستی یه رشته خوب قبول شی اما هیجکدوم نگفتند که اون مدرسه غیرانتفاعی و معلم خصوصی داشت.و این دومین پله شکست مینو بود.در هر حال مینو تو رشته ای که قبول شده بود قدم نهاد ولی با خودش تصمیم گرفت تا اونقدر توی این رشته پیشرفت کنه که همه تحسینش کنند و از حرفایی که زدند پشیمون بشند.مینو همه تلاشش رو میکرد میخواست پیشرفت کنه اوایل خیلی براش سخت بود هرچقدر تلاش میکرد انگار که کم بود استاد ازش راضی نبود خیلی ضعیف بود.اما یه بار تو کارش موفق شد استاد تشویقش کرد.همون تشویق کوچک زبانی استاد باعث رشد مینو شد.مینو قوی شد.پیشرفت کرد.شاگرد اول شد.اون استاد دست مینو رو گرفت و بالا کشید اما یکدفعه ولش کرد.بعد از یک مدت دیگه کسی مینو رو نمیدید.مینو رقیب پیدا کرد.مینو چرب زبان نبود اما بودند کسایی که با چرب زبانی خودشون رو بالا میکشیدند.مینو و رقیباش به یک اندازه تلاش میکردند اما دیگه مینو مطرح نبود.دیگه استادا مینو رو نمیدیدند دیگه این پیشرفت و درس نبود که برای استادا ارزش داشت جیزای دیگه براشون مطرح بود.یه بار مینو به استاد اعتراض کرد و بهش گفت.اما همه جیز بهم ریخت.وضع از آنچه بود بدتر شد تمام تلاشایی که کرده بود نابود شد.هرچقدر بیشتر درس میخوند بیشتر نادیده میگرفتنش. مینو داشت نابود میشد شاید بهتر باشه بگم مینو رو نابود کردند.یه جورایی دوستان نارفیقش هم توی این نابودی دست داشتند.مینو مریض میشد به کسی نمیگفت مینو مشکلی براش پیش میومد به روی خودش نمیاورد.نمیخواست اینطوری جلب توجه کنه.اما در این میان کسایی بودند که استادا به خاطر مریضیشون یا مشکلاتشون بیشتر تحویلشون میگرفت.اما مینو ترجیح میداد همه جیز رو مخفی کنه و همیشه لبخند رو لباش باشه.مینو کم کم داشت سقوط میکرد اما کسی این سقوط رو نمیدید و در عوض کسای دیگه اوج گرفتند.و الان در جایی قرار دارند که جایگاه مینو بوده.مینو دیگه کاری از دستش برنمیومد.دیگه نمیتونست ادامه بده.کم کم داشت میشکست.مینو کم آورد.چون طرفدارای رقیبش خیلی کله گنده بودند.مینو میخواست از اون دنیا فاصله بگیره.مینو دیگه نمیتونست درس بخونه.مینو تصمیم گرفت جنس دوستاشو عوض کنه.- درست حدس زدید- مینو با یک پسر آشنا شد.اون میخواست یه جور دیگه به زندگی نگاه کنه.مینو وارد یه دنیای جدید شد.مینو بعد از مدتها میخندید.مینو خوشحال بود. با هم بیرون میرفتند.واسه مینو کادو میگرفت.مینو دوسش داشت.مینو داشت وابسته میشد.مینو دیگه هیجی نمیخواست. اما...اما...یه روز مینو باچشم گریون اومد خونه(-چی شده مینو جون؟ -هیچی.اون بهم گفت که منو نمیخواد.گفت که ما به درد هم نمیخوریم. –آخه چرا؟ تو که میگفتی پسر خوبیه.بابقیه فرق داره؟ -آره.هنوزم میگم.اما نمیدونم چرا.) مینو نمیتونست اشکاشو کنترل کنه. دونه های بلورین اشک تموم صورتشو پوشانده بود. من میدونستم اون جی میکشه.(راستی بهتون بگم که هیچکدوم از این حرفا رو مینو به من نگفته حتما میپرسین پس از کجا میدونم باید بگم که این جز اسرار منه) مینو داشت نابود میشد و این بالاترین پله ای بود که مینو داشت از روی اون سقوط میکرد.مینوی من دیگه نمیتونه به این وضع ادامه بده.اون از غصه داره میمیره.مینو رو نابودش کردند نارفیقاش.اون نامرد. (خدایا این دختر چقدر دلش پاکه که هیچوقت برای کسی بدی نمیخواد.یه بار پیشش اون نامردی که تنهاش گذاشته بود رو نفرین کردم اما مینو طرفش رو گرفت و گفت اینجوری صحبت نکن گفت که اون پسر بهش یاد داده که هیچوقت برای کسی بدی نخوایم حتی برای دشمنمون.)مینو لبخند میزنه اما من میدونم که خنده تلخ اون از گریه غم انگیزتره. نمیدونم چکار کنم هر روز شاهد از بین رفتن مینو هستم و کاری از دستم برنمیاد.کسی رو پیدا نکردم که این حرفارو باهاش درمیون بذارم.اومدم اینجا تا شما کمکم کنید.ازتون میخوام تا راهنماییم کنید. نظرتون رو راجع به مینو بگید. بگید چطور میتونیم کمکش کنیم.(خدایا مینو رو کمک کن.من مطمئنم اون نمیتونه این وضعیت رو تحمل کنه.کاش میشد تا به اون استاد بگم که چه بر سر مینو آورده.کاش میشد به دوستای نارفیقش جیزی بگم.کاش میشد تا اون پسر این متنو میخوند تا میفهمید مینو چه فرشته ای بوده) خواهش میکنم راهنماییم کنید. ای کاش مینو به ارزوش برسه
فدراسیون بینالمللی انجمن تهیه کنندگان فیلم (Fédération Internationale des Associations de Producteurs de Films) سازمانی غیرانتفاعی است و دبیرخانه آن در شهر پاریس قرار دارد
این فدراسیون که به اختصار (FIAPF) نام دارد در سال 1933 تشکیل شده و ساختار اصلی آن زیر نظر مجمع عمومی و کمیته اجرایی قرار دارد.
FIAPF تنها سازمان به معنای واقعی جهانی تولید کنندگان محصولات سینمایی وتلویزیونی درجهان است و وظیفه آن حفظ و صیانت از منافع اقتصادی و حقوقی اعضا در جهان است.
فیاپف هم اکنون در مجامع بینالمللی به عنوان سازمان ناظر و کنترل کننده جشنوارههای بینالمللی فیلم درج هت حفظ حقوق تهیه کنندگان فیلم شناخته میشود.
اعضای این فدراسیون، 26 انجمن از 23 کشور پیشرو در تولید فیلم در 4 قاره جهان هستند. کشورهای ایران، آرژانتین، استرالیا، اتریش، کانادا، آمریکا، چین، جمهوری چک، دانمارک، مصر، فنلاند، آلمان، ایسلند، هند، ایتالیا، ژاپن، هلند، نروژ، روسیه، اسپانیا، سوئد، سوئیس و ترکیه اعضای FIAPF هستند.
در سال 2005 در نشست عمومی سالانه که در پاریس پایتخت فرانسه برگزار شد، خانه سینما از ایران به عضویت رسمی فیاپف درآمد.
فدراسیون بینالمللی انجمن تهیه کنندگان فیلم مهمترین مسئولیتش نظارت، تنظیم و کنترل کننده جشنوارههای بینالمللی فیلم در دنیا است.
از جمله اقدامات FIAPF تنظیم مقررات و قردادها، برنامهریزی، تدوین سیاستها و هماهنگ کردن فعالیتهای تولیدکنندگان مناطق مهم جهان است.
فیاپف در سال 2 بار در ماههای مه و دسامبر مجمع عمومی برگزار میکند و مجمع در آن زمان برای انتخاب اعضای جدید کمیته اجرایی و رئیس فدراسیون رایگیری میکنند. قوانین FIAPF نیز توسط مجمع عمومی تصویب میشود.
Suggestion
Un train parte à toute vitesse vers Paris
Jean jète un regard au train.Il n'a pas d'argent pour monter. Il se dit comment il peut rentrer à sa ville.Tout à coup il trouve une solution
Sitot que la vitesse du train est diminuée,il se jète dans un compartiment.Mais tout a coup la porte du compartiment est fermée et le train continue à partir.Jean était seul.Il était dans la chambre froide du train où il fait moins 7 degrés
Il marche dans le compartiment.Il essaie beaucoup mais il ne peut pas ouvrir la porte du compartiment
Il sait que le train doit parcourir 26 heurs et il n'a pas le sens sauf se congeler et anfin la mort
Il a peur du froid.Il continue à marcher.Il ne peut pas supporter cette situation.Il prend un papier et un crayon et commence à écrire
A onze heures du matin; j'ai entré dans le compartiment et la porte est fermée
A douze heures du midi; je n'ai pas trouvé la voie pour sortir
A deux heures de l'après midi; j'essaie me chauffer au sport
A cinq heures de l'après midi; le froid a pénétré à mon corps
A douze heures du soir; je ne peut plus écrire
A trois heures du matin; le sang gèle dans mes veines
Alors le crayon tombe sur la terre.Il est mort
Au matin vers une heures de l'après midi, quand les agents controlent les compartiments, ils sont etonnés.Au début pour l'existance de Jean dans le compartiment et encore pour que la chambre froide était éteinte
Jean en pensant au froid et sa suggestion est mort tandis que la chambre froide était éteinte
تلقین
قطاری با سرعت تمام به سمت پاریس حرکت میکرد.ژان نگاهی به آن انداخت.او پولی برای سوار شدن نداشت.او با خود اندیشید که چگونه میتواند به شهر خود باز گردد.ناگهان فکری به ذهنش رسید.بلافاصله که سرعت قطار کم شد او خود را درون یکی از کوپه ها انداخت اما ناگهان در کوپه بسته شدو قطار به حرکت خود ادامه داد.ژان در آنجا تنها بود.او در سردخانه جایی که دما منفی 7درجه بود قرار داشت.او شروع کرد به قدم زدن.او خیلی تلاش کرد اما موفق به باز کردن در کوپه نشد.او خوب میدانست که قطار بایستی 26 ساعت تمام به راه خود ادامه دهد و این مفهومی جز یخ زدن و در نهایت مرگ نداشت.
ترس از سرما تمام وجودش را فراگرفته بود.او به قدم زدن ادامه داد.او نمیتوانست این وضعیت را تحمل کند.ورق و خودکاری برداشت و شروع کرد به نوشتن.
ساعت 11 صبح : من وارد یکی از کوپه ها شدم و در بسته شد.
ساعت 12 ظهر : راهی برای خروج نیافتم.
ساعت 2 بعدازظهر : سعی میکنم خودم را با ورزش گرم کنم.
ساعت 5 بعدازظهر : سرما در تمام وجودم نفوذ کرده است.
ساعت 12 شب : دیگر نمیتوانم چیزی بنویسم.
ساعت 3 صبح : خون در رگهایم منجمد شده است.
بدین ترتیب خودکار بر روی زمین افتاد و او جان سپارد.
صبح حوالی ساعت یک بعدازظهر وقتی ماموران کوپه ها را بررسی میکردند ناگهان شگفت زده شدند.
ابتدا به خاطر وجود ژان در آنجا و بعد به خاطر اینکه سردخانه خاموش بوده است.
ژان به خاطر تلقین سرما مرده بود در حالی که سردخانه خاموش بوده.
یک موضوع جدید به لیست موضوعات وبلاگ با همین عنوان اضافه شد تا در آن به معرفی کتاب های فرانسه ای که در کتابخانه ی دانشکده ی ادبیات وجود دارد بپردازیم .
جستجوی این کتابها در سیستم کتابخانه ی دانشگاه بوعلی به علت اشتباهات ثبتی که وجود دارد تقریبا غیر ممکن است ! مشکل دیگری هم که وجود دارد این است که کتابها در این سیستم بر اساس عنوان طبقه بندی شده اند و جستجو از طریق موضوع هم به همان اندازه که گفته شد غیر ممکن و بی نتیجه است! البته نباید بی انصاف بود . باید جمله ی قبلی خودم را به این نحو اصلاح کنم : به واقع مرتب سازی و فهرست بندی کتاب ها به طریق موضوعی ناقص است! یا نیمه کاره انجام شده و به همین دلیل جستجوی کتاب ها بر اساس موضوع نتیجه بخش نیست.
شما ممکن است به دنبال کتاب هایی باشید که استاد معرفی کرده است ولی آنها را در کتابخانه ی دانشگاه پیدا نکنید در حالی که این کتاب ها در کتابخانه موجود هستند.
کتابخانه ی دانشگاه بوعلی خوشبختانه کتابخانه ی بسیار کامل و به روزی است و برای دانشجویان تمام رشته ها کتاب های مرتبط به رشته ی شان را فراهم کرده است.
اضافه کردن این بخش به وبلاگ با هدف معرفی کتابهای مربوط به رشته ی زبان و ادبیات فرانسه به دانشجویان این رشته صورت گرفته است . امید است که با همکاری مسئولین کتابخانه بتوانیم در این بخش کتابهای خوبی را که در کتابخانه داریم به دانشجویان این رشته معرفی کنیم.
پ . ن : اصولا دانشجوها را به مخزن کتابخانه راهی نیست! ولی از آنجایی که من آدمی هستم که زیر بار هیچ نوع ممنوعیتی نمی روم و همیشه سعی می کنم تا از تمام سدهای ممنوعیت بگذرم چند باری با اغفال مسئولین به داخل مخزن هر دو کتابخانه ی بزرگ دانشگاه رفتم و به دلیل کمی وقتی که به من داده بودند فقط موفق شدم یک نگاه کوتاهی به عنوان ها بیاندازم و ناچار از برخی از کتابها عکس بگیرم تادر فرصتی مناسب آنها را به امانت بگیرم و بخوانم. این را نوشتم باشد که ما یک جوری ازبالا سفارش بشویم تا با نیاتی که عرض کردم زین پس بیشتر ما را به مخزن بار دهند . خدا خیرشان بهاد اگر این را کناد بسیار ما را مزید لطف و قرین نعمت قرار داده اند !
چیه ؟ استرس گرفتی ؟حالا اینو...
میگم بیایید واسه کنکوریا دعا کنیم
به هر حال این شتریه که در خونه ی هرطالب مدرکی ...
امسال ترم آخری های ما هم کنکور دارند طفلی ها رو از اول امسال اصلا تو دانشگاه ندیدیم امیدوارم نتیجه ی زحمت هاشونو بگیرند.
نه تنها بچه های ۸۵-۸۶ ماواسه همه کنکوریا ، براهمه شون آرزوی موفقیت می کنم.
یه توصیه ی کوچولو :
لطفاحواستون رو جمع کنید و با اطمینان به اطلاعاتتون به سوالات جواب بدید.
مطمئن باشید نتیجه ی زحمتاتون رو میگیرید.
دعا هم فراموشتون نشه.
این شعر زیبا رو تقدیم می کنم به همه کنکوری ها . مخصوصا اونایی که به خاطر این کنکور مجبور بودند خونه نرند و تو خوابگاه بمونندو حالا حسابی دلشون گرفته:
زندگی رسم خوشایندی ست.
زندگی بال و پری داردبا وسعت مرگ،
پرشی دارد اندازه ی عشق .
زندگی چیزی نیست که لب طاقچه ی عادت از یاد من و تو برود.
زندگی جذبه ی دستی ست که میچیند.
زندگی نوبر انجیر سیاه، در دهان گس تابستان است.
زندگی بعد درخت است به چشم حشره.
زندگی تجربه ی شب پره در تاریکی ست.
زندگی حس غریبی ست که یک مرغ مهاجر دارد.
زندگی سوت قطاری ست که در خواب پلی می پیچد.
زندگی دیدن یک باغچه از شیشه ی مسدود هواپیماست.
خبر رفتن موشک به فضا،
لمس تنهایی " ماه "
فکر بوییدن گل در کره ای دیگر.
زندگی شستن یک بشقاب است.
زندگی یافتن سکه ی دهشاهی در جوی خیابان است.
زندگی " مجذور " آینه است.
زندگی گل به " توان " ابدیت.
زندگی "ضرب" زمین در ضربان دل ما،
زندگی " هندسه " ساده و یکسان نفسهاست.
هر کجا هستم، باشم،
آسمان مال من است ،
پنجره ،فکر ، هوا، عشق ، زمین مال من است.
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچ های غربت؟
مترو پاریس پایتخت فرانسه به دلیل معماری ایستگاههای آن که تحت تاثیر هنر نو بوده است، سمبل شهر است و شهرت جهانی دارد.
دکوراسیون ایستگاهها منحصر و بسیار بالا است.
ورودی ایستگاهها نخستین بار توسط هکتور گومارد طراحی شد. هنوز 86 تا از ورودیها که در واقع هنر دست بودهاند، موجود است.
دکوراسیون بعضی ایستگاهها فرهنگ آن منطقه را منعکس میکند. مثلا ایستگاه لوور کپی کارهای هنری به نمایش درآمده در آن موزه است.
دیوارهای بیرونی مترو با کادری از کاشیهای رنگی برای تبلیغات و پوستر در نظر گرفته شدهاند. شهر پاریس دارای 16 خط مترو به طول 214 کیلومتر است که اکثرا در زیرزمین قرار دارند.
پاریس دارای 300 ایستگاه و با احتساب ایستگاههای مشترک در بعضی خطوط میتوان گفت دارای 384 ایستگاه است.
ایستگاههای پاریس بسیار به هم نزدیکند و از نظر فاصله در جهان دارای رتبه اول است. میتوان گفت در 105 کیلومتر 245 ایستگاه وجود دارد. فاصله ایستگاهها به طور متوسط 562 متر است که در 58 ثانیه طی میشوند.
پاریس دارای 14 خط اصلی و 2 خط بسیار کوچک است که در اصل بخشی از خطهای 3 و 7 بودهاند که مستقل شدهاند.
مترو پاریس با ۷۸۰٫۵ کیلومتر طول سومین مترو گسترده جهان است. متروی پاریس پس از مسکو پرکارترین مترو اروپاست. این مترو با 3500 واگن روزانه بیش از ۴٫۵ میلیون نفر را جابجا میکند. در سال ۲۰۰۶ متروی پاریس ۱٬۴۰۹ میلیارد نفر را جابجا کرد.
بزرگترین ایستگاه دنیا (ایستگاه شاتل لزال) نیز متعلق به این شهر است.ساختمانها در 500 متری ایستگاههای مترو قرار دارند و مترو دارای 15000 کارمند است.
ساخت مترو تا جنگ جهانی اول به سرعت گسترش یافت و زیرسازیها تا دهه 1920 تکمیل شد. اتصال به حومه و احداث خط 11 مربوط به دهه 1930 بود.
جنگ جهانی دوم 1945- 1939 بیشترین تاثیر را روی مترو گذاشت. خدمات محدود شد و بسیاری ایستگاهها حتی تا دهه 1960 بسته شدند.
با افزایش ناگهانی جمعیت طی سالهای 1950 تا 1980 مترو در ساعاتی از روز با ازدحام جمعیت مواجه شد و فاصله کم بین ایستگاهها موجب کندی شبکه شد. پاریس به عنوان راه حل خطهای حومه را در دهه 1960 به قسمتهای جدید در مرکز شهر اتصال داد.
خطهای 7، 8 و 9 قسمتهای تجاری و اداری را به مناطق مسکونی شمال- شرق و جنوب- غرب متصل میکنند.
در اکتبر 1998 خط 14 افتتاح شد که در طول 63 سال اولین خطی کاملا جدید بود و هنوز هم تنها خط کاملا اتوماتیک در کل شبکه است.
ساعت کار:
ساعت کار مترو در طول هفته از 5 صبح لغایت 10 شب است. جمعهها، شنبهها و شبهای تعطیلات یک ساعت به آن اضافه میشود. در آستانه سال جدید و مناسبتهای خاص متروى پاریس کلا باز است.
بلیت:
فروش بلیت به دو صورت ساده و هوشمند هم از طریق کیوسکها و هم به صورت خودکار است. بلیت استاندارد برای یکبار سفر و در اتوبوس و تراموا نیز قابل استفاده است. بلیتها به صورت روزانه، هفتگی، ماهانه و سالانه هستند.
کارتهای سفر یک روزه، دو روزه سه یا پنج روزه بیشتر برای توریستها در نظر گرفته شده است. البته بهتر است در صورتی که سفرتان از روز دوشنبه آغاز میشود و بیش از 5 روز ادامه دارد، از کارت هفتگی که شامل 10% تخفیف است، استفاده کنید.
بلیت مخصوص تعطیلات آخر هفته برای جوانان زیر 26 سال فقط روزهای شنبه و یک شنبه معتبر است. قیمت آن برای مناطق 3-1، 3.30 فرانک و برای مناطق 6-1 و نیز سایر مناطق 8.20 فرانک است.
سالنهای قطار مترو پاریس به شیوهای زیبا که در افتتاحیه مترو در سال 1900 تعریف شد، تزیین شدهاند. روح این زیباسازی از آن زمان تا کنون در بازسازیهای مختلف مورد توجه و احترام بوده است.
Les cordonniers sont les plus mal chaussés
کوزه گر از کوزه شکسته آب می خورد.
Qui vole un oeuf vole un boeuf
تخم مرغ دزد شتر دزد می شود.
Une hirondelle ne fait pas le printemps
با یک گل بهار نمی شود.
Petit à petit l'oiseau fait son nid
قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود.
Il y a anguille sous roche
کاسه ای زیر نیم کاسه است.
Qui terre a guerre a
هر که بامش بیش برفش بیشتر.
Il n'y a pas de fumée sans feu
تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها.
Il n'est pire eau que l'eau qui dort
ازآن نترس که های و هو دارد از آن بترس که سر به تو دارد.
Après la pluie. le beau temps
پایان شب سیه سپید است.
Qui sème le vent récolte la tempete
کلوخ انداز را پاداش سنگ است.
Il n'y a que les montagnes qui ne se rencontrent pas
کوه به کوه نمیرسه ولی آدم به آدم میرسه.
پس از آن پروژه تبدیل قصر لوور به موزهای دائمی کلید خورد و با تصویب قانونی در سال 179، موضوع جدیتر شد.
ابتدا این موزه محلی برای آموزش دانشجویان هنر بود و مردم عادی تنها روزهای یکشنبه اجازه رفتن به آنجا را داشتند تا این که در سال 1855 ورود برای عموم آزاد شد.
در عصر امپراتوری، این مکان «موزه ناپلئون» نامیده میشد و با کمک دائمی ناپلئون که در حال کشورگشایی بود و با غنایم زیادی بازمیگشت، لوور به تدریج به مشهورترین موزه جهان تبدیل شد.
در دوران ریاست جهوری میتران، وزارت بازرگانی که در بخشی از این کاخ قرار داشت به ساختمانی جدید منتقل شد. در کنار این گسترش فضا، کلکسیونها دوباره سازماندهی شد و تغییراتی در معماری موزه توسط لئومینگ، معمار چینی آمریکایی صورت گرفت.
جنجالیترین قسمت این پروژه، ساخت هرمی شیشهای در حیاط ناپلئون بود که در ابتدا مخالفین زیادی داشت، ولی حال به عنوان ورودی موزه استفاده میشود و بخش بزرگی از راهروهای زیرزمینی را نورافشانی میکند.
لوور در حال حاضر پس از موزه متروپولیتن نیویورک و آرمیتاژ سن پترزبورگ، سومین موزه بزرگ جهان از نظر وسعت به شمار میرود.
لوور در حال حاضر کلکسیونهای مختلفی دارد که تمدنها و فرهنگهای مختلف جهان و اعصار تاریخی زیادی را شامل میشود. از میان سیصد هزار اثر آن، تنها حدود سی و پنج هزار در معرض نمایش قرار دارند و کلکسیونهای آن به شرح زیر است.
آثار باستانی شرقی: شامل اشیایی است که از منطقهای میان هند فعلی و دریای مدیترانه به جا مانده است. تمدنهای زیادی در این منطقه به وجود آمدهاند و این بخش با توجه به تقسیمبندیهای جغرافیایی و فرهنگی شامل سه قسمت مزوپوتامی(سومر، بابل، آشور، آناتولی و...)، ایران و کشورهای شرقی (کناره سوری- فلسطینی و قبرس) است.
هنرهای اسلامی: این بخش در سال 2003 تأسیس شده و شامل اشیایی از منطقهای حدفاصل اسپانیا تا هند و از بدو آغاز تمدن اسلامی622 میلادی) تا قرن نوزدهم است. در این بخش اشیای فراوانی نیز که در حفاریهای شوش به دست آمده و موزه در آن شرکت داشته، دیده میشود. فضای این قسمت به زودی دو برابر میشود و شامل سه هزار شهر خواهد بود.
آثار باستانی مصری: آثار این بخش پس از حفاریهای «سراپوم» به بیش از شش هزار قطعه رسید. سایر آثار به حفاریهای انستیتوی فرانسوی قاهره و خریدهای مختلف باز میگردد.
آثار باستانی یونانی و رومی: آثار این بخش به سه قسمت قبل از دوره کلاسیک یونان، دوره کلاسیک و دوره رومی تقسیم میشود. یکی از آثار مهم موزه، یعنی «ونوس میلو» که در جزایر میلو یافت شده، در این بخش قرار دارد.
نقاشیها: امروز این بخش شامل حدود 600 تابلو است که از قرون وسطی تا سال 1848 را شامل میشود. به جز چند استثنا، آثار سالهای بعدی به موزه «اورسه» منتقل شدهاند که شامل آثار دوره امپرسیونیسم و نقاشانی مانند ونگوک، سزان و مونه میشود.
از آثار مهم این بخش میتوان به ژوکوند، اثر داوینچی و تابلوهایی از رامبراند، ورمیر و رافائل اشاره کرد.بخش مجسمهها، جواهرات، آثار گرافیکی و «هنر و تاریخ آفریقا، آسیا، اقیانوسیه و آمریکا» سایر قسمتهای موزه را تشکیل میدهند.
Amour
Un jour un instituteur demande aux étudiants s'ils peuvent exprimer le sens d'amour
Certains d'entre eux disent
''on peut l'exprimer en donnant la fleur ou le cadeau et meme avec les paroles agréables''
Mais un garçon d'entre eux dit qu'il veut raconter une histoire pour montrer l'extreme d'amour
Un jour,un homme et une femme qui étaient tous les deux biologistes sont allés à la foret.Mais quand ils sont arrivés au bout de montagne,ils ont vu un tigre
Le tigre a fixé les yeux sur eux.L'homme n'avait pas de fusil.Ils avaient peur
Il n'y avait plus la voie pour s'échapper.Le tigre partait lentement vers eux
Mais tout à coup l'homme s'est échappé en hurlant et il a quitté sa femme
Sur le champ,le tigre a courru après lui et l'a devoré et la femme restait vivante
Après entendre le récit,les étudiants se mettent à condamner l'homme
Mais le garçon dit''vous savez ce que l'homme dit à sa famme aux derniers moments de sa vie
Les étudiants disent
'' sans doute il voulait s'excuser pour quitter sa famme''
Mais le garçon dit; non
En ce moment l'homme lui a dit;''ma chérie,tu avais été ma meilleure compagne.soigne de notre fils et dis-lui que ton père t'aimait beaucoup
Le visage de garçon est couverte de larmes
Il dit que tous les biologistes savent que le tigre attaque à personne qui s'échappe
En ce moment horrible mon père se sacrifie et sauve ma mère et tel il prouve son amour à ma mère
عشق
یک روز آموزگار از دانش آموزان پرسید که آیا آنها میتوانند نحوه ابراز عشق را بیان کنند؟
برخی از آنها گفتند که آنها میتوانند با دادن یک گل یا یک کادو و یا حتی با سخنان دلنشین آن را بیان کنند.
اما یک پسر از بین آنها گفت که او میخواهد با تعریف یک داستان نحوه ابراز عشق را بیان کند:
"یک روز مرد و زنی که هر دو زیست شناس بودند به جنگل رفتند.اما وقتی انها به بالای تپه رسیدند با یک ببر روبرو شدند.ببر به انها زل زده بود.مرد تفنگ به همراه نداشت.انها ترسیده بودند.دیگر راهی برای گریز وجود نداشت.ببر به ارامی به سمت انها حرکت میکرد.اما ناگهان مرد در حالی که فریاد میکشید شروع به دویدن کرد و همسرش را تنها گذاشت.بلافاصله ببر به سمت مرد دوید و او را درید و زن زنده ماند."
بعد از شنیدن داستان دانش اموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد.اما آن پسر گفت:"شما میدانید که آن مرد در لحظات آخر زندگی اش چه چیزی به همسرش گفت."
دانش اموزان گفتند بدون شک از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است.
اما آن پسر گفت نه در این لحظه او به همسرش گفت:
"عزیزم تو بهترین مونسم بودی.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو که پدرت تو را خیلی دوست داشت."
صورت پسر را اشک پوشاند.او ادامه داد:
همه زیست شناسان میدانند که ببر فقط به کسی که فرار میکند حمله میکند.در این لحظه وحشتناک پدرم با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد و او اینگونه عشق خود را به مادرم ثابت کرد.
برج ایفل به مناسبت صدمین سالگرد جشن انقلاب فرانسه در پاریس نصب شد
این برج که در سال 1889 (صدمین سالگرد جشن انقلاب فرانسه) افتتاح شد از همان زمان به عنوان یکی از نمادهای فرانسه به رسمیت شناخته شده است.
برای ساخت این برج طراحان بسیاری طرحهای خود را ارائه دادند که در نهایت "گوستاو ایفل" که سازنده پل بود و هم اکنون نامش نیز بر روی این برج گذاشته شده است با وجود مخالفتهای بسیار چندین تن توانست طرح خود را به اثبات برساند.
گفته میشود برای ساخت این برج حدود 300 کارگر به مدت دو سال و دو ماه متوالی کار کردند تا در نهایت در سال 1889 این برج که حدود 324 متر ارتفاع دارد، افتتاح شد و اکنون نیز با گذشت سالها، هر7 سال یکبار با مصرف 50 تن رنگ آن را به تمیزترین شکل نگه میدارند و با 3521000 وات برق روشنایی آن را تامین میکنند.
این برج با 1665 پله سالانه هزاران هزار بازدید کننده را به شهر پاریس میکشاند که البته آنها میتوانند با وجود پلههای بسیار زیاد، از طبقه دوم به بعد را با آسانسور به طبقه آخر بروند.
برای آسانسور این برج برنامه منظمی تهیه دیده شده است که تعمیرات آن به موقع انجام شود. طبق آنچه برآورد شده است این پل حدود 7300 تن وزن دارد که مطمئنا نگهداری آن و جا به جا شدن صدها هزار گردشگر باید بر طبق امنیت صورت پذیرد.
طبقات ایفل
برج ایفل از سه طبقه تشکیل شده است. اگر گردشگری پرانرژی باشید میتوانید دو طبقه را با استفاده از پلهها بالا بروید و از ارتفاع، شهر پاریس را نظارهگر باشید.
در این طبقات رستورانهای بسیار گرانقیمتی هم وجود دارد که غذاهای فرانسوی و حتی روسی بسیار مرغوب را برایتان مهیا میکنند. البته هزینه این مرغوب بودن با ارتفاعی که در رستوران انتخابیتان رابطه بسیار مستقیم دارد. غذا خوردن در ارتفاع و در برج ایفل حتما مقادیر بسیار زیاد پول میخواهد.
منظرهای که از بالای برج ایفل به چشم میخورد در هوای بعد از ظهر بسیار زیباتر است. عصرها این برج عظیم که با اختلاف دما و گرمتر شدن هوا تا 6 اینچ نغییر سایز میدهد منظرهای چشمگیر را در برابر دیدگان شما قرار میدهد.
با وجود این اطلاعات دیگر تعجب ندارد که بگوئیم این برج هرساله بیش از 6 میلیون بازدید کننده را به سمت خود میکشاند.
ژول ورن (Jules Verne) داستاننویس فرانسوی و پدر داستانهای علمی - تخیلی
در سال 1828 در جزیرۀ ریدو از توابع نانت فرانسه به دنیا آمد
پدرش از وکلای مشهور دادگستری بود و مایل بود پسرش نیز راه او را ادامه دهد. ژول ورن به درخواست پدر، برای تحصیل در رشتۀ حقوق رهسپار پاریس شد، اما پس از اتمام تحصیلات به نویسندگی روی آورد.
او در این دوران با سختی زندگی را میگذراند. پس از مدتی در تئاتر لیریک پاریس با سمت منشی استخدام شد و با حقوق مختصری که دریافت میکرد زندگی خود را اندکی سر و سامان داد.
ژول ورن در این ایام، در اوقات بیکاری برای مطالعۀ کتابهای علمی به کتابخانۀ ملی پاریس میرفت و یا نزد دوست نابینایش آراگو که سابقاً دریانورد بود، رفته و به داستانهای او گوش میداد؛ و بدین ترتیب داستانهای علمی - تخیلی خود را پیریزی میکرد.
تا سال 1862 هیچکدام از نوشتههای او مورد توجه ناشران واقع نشده بود. در این سال داستان پنج هفته در بالن را که دربارۀ مسافرت با بالن به قارۀ آفریقا بود نزد مؤسسه انتشاراتی هتزل که متعلق به یکی از نویسندگان برجسته آن زمان بود برد و با استقبال هتزل مواجه شد این مؤسسه نشر آثار او را برعهده گرفت.
ژول ورن در داستانهای علمی - تخیلی خود بسیاری از پیشرفتهای علمی و فنی قرن بیستم را پیشبینی کرد، از جمله اختراع اتومبیل، هواپیما، هلیکوپتر، نیروی برق و غیره.
تا زمان مرگ ژول ورن در 1905 بیش از پنجاه جلد از رمانهای او منتشر شد.
از جمله آثار او میتوان پنج هفته در بالن (1863)، مسافرت به مرکز زمین (1864)، از زمین تا کرۀ ماه (1865)، بیست هزار فرسنگ زیر دریا (1875)، سفر به دور دنیا در هشتاد روز (1873)، جزیره اسرارآمیز (1875)، میشل استروگوف (1876) نام برد که از بسیاری از آثار او نمایشنامه و فیلم ساخته شده است.
آلبر کامو (alber kamy) در سال 1913 در دهکدهای در کشور الجزایر به دنیا آمد
وی رماننویس، نمایشنامهنویس و مقالهنویس مشهور فرانسوی است که در الجزایر زاده شده است.
کامو پس از پایان تحصیلات متوسطه در رشته ادبیات و فلسفه در الجزایر به تدریس پرداخت اما چندی بعد رها کرد و به تئاتر روی آورد.
وی در سال 1935 گروه تئاتر اکیپ را به وجود آورد که از گروه جوانان پیشرو تشکیل شده بود و تا 1938 کارگردانی نمایشنامهها و سرپرستی آن را برعهده داشت. مدتی بعد در شمال افریقا و بعد در پاریس به روزنامهنگاری پرداخت و آثاری درباره جنگ منتشر کرد که منجر به شهرت وی گشت.
در سال 1942 کتاب بیگانه، کامو را به شهرت و موفقیتهای فراوان رساند. کامو در این رمان بیهودگی و پوچی دنیایی را نشان میدهد که آدمی از سازش با آن عاجز میماند.
کامو سالها از دوستان و همکاران و همفکران نزدیک سارتر بود و در زمان اشغال فرانسه در جنگ جهانی دوم به نهضت مقاومت پیوست. کامو از سال 1933 سردبیری روزنامه زیرزمینی کومبا را برعهده گرفت و تا 1946 که فعالیت ادبیش را آشکار کرد، به این کار اشتغال داشت.
کامو رمان طاعون را در سال 1947 منتشر کرد که اقبال فراوانی داشت به طوری که تا سال 1960 ششصد و پنجاه هزار نسخه از آن به فروش رفت.
در سال 1950 کامو مقالههای مختلف خود را درباره سیاست، اجتماع و ادبیات که از سال 1944 تا 1948 انتشار داده بود، در مجموعه نوشتههای جاری گردآوری کرد.
با انتشار کتاب مرد عصیانگر (1951)، که تحلیلی از انقلاب روسیه بود، رابطه دوستی و همفکری کامو و سارتر قطع شد. مناظره و مشاجره قلمی این دو متفکر با قطعههای گوناگون دیگر که میان سالهای 1948 تا 1953 نوشته شده بود، در دو جلد در سال 1953 منتشر شد.
آلبر کامو در سال 1953 مجددابه تئاتر بازگشت و نمایشنامههایی از فاکنر و داستایفسکی اقتباس و کارگردانی کرد. در سال 1954 مجموعه تابستان را انتشار داد و در روزنامه اکسپرس به کار مشغول شد.
کامو در سال 1957 مجموعه تبعید و دیار خویش را که مشتمل بر 6 داستان کوتاه بود، منتشر کرد و در همین سال جایزه ادبی نوبل را دریافت کرد.
وی جوانترین نویسندهای بود که این افتخار را به دست میآورد. خطابههایی را که به مناسبت دریافت این جایزه در سوئد ایراد کرده بود را در سال 1958 با عنوان خطابههای سوئد منتشر کرد.
آلبر کامو در ژانویه سال 1960 در اثر یک سانحه رانندگی درگذشت.
از کامو در ایران هم آثار مهمی ترجمه و برگردان فارسی شده است. رمان بیگانه با ترجمه مرحوم جلال آل احمد و مرحوم علی اصغر خبرهزاده، منتشر شد و بعد از آن هم هشت بار دیگر ترجمه شد.سقوط 6 بار،طاعون 5بار، کالیگولا 4 بار و افسانه سیزیف هم 4 بار برگردان فارسی شدند که از اقبال فارسیخوانان به کار این نویسنده نامدار حکایت میکند.
همزمان با پنجاهمین سال درگذشت کامو هم فصلنامه نگاه نو ویژهنامهای پر و پیمان درباره این نویسنده شهیر منتشر کرد.